به عقیده بعضی لغت "دین" برای یک مسلمان خیلی بیشتر از یک مسیحی دارای مفهوم می باشد، دیگرانی وجود دارند که عقیده دارند حالت عکس آن وجود دارد. هم ارز کلیسا در میان مسلمانان، مسجد، به عنوان بنا و مکانی برای عبادت می باشد. به عنوان یک نهاد، به عنوان یک قدرت، کلیسا به هیچ وجه همتراز با اسلام نمی باشد. اسلام دارای هیچ شورا یا شورای کلیسایی، اسقف اعظم یا سلسله مراتب و حقوق یا دادگاههایی بر اساس قانون کلیسا نمی باشد. در تاریخ اسلام کلاسیک، هیچ برخوردی میان پاپ و امپراتور نمی توانست بوجود آید، سرپرست افتخاری دولت و جامعه اسلامی، هم حاکمیت سیاسی و هم حاکمیت مذهبی - گرچه از لحاظ معنوی چنین نبود - را در خود جمع کرده بود. میان کلیسا و دولت نه می توانست برخوردی وجود داشته باشد و نه همکاری، نه جدایی و نه اجتماعی، ولی از زمان تشکیل نهاد حکومتی اسلام، این دو وظیفه باهم آمیخته شده اند.
این تفاوت بارز میان اسلام و مسیحیت نشات گرفته از موجبات گوناگون - یا همانطوریکه برخی در حال حاضر ابراز نظر می کنند، اسطوره های بنیادین مختلف - این دو دین می باشد. [حضرت] محمد [ص] همانند [حضرت] موسی [ع] نبود که از ورود به سرزمین موعودش معنی داشته باشد; او همچنین نسبت به حضرت مسیح (ع) که [به عقیده مسیحیان] به شهادت رسید، سختی کمتری متحمل شده است، (4) اما پیام دینی و سیاسی او توسط پیروانش، یعنی خلفای بعد خودش، ادامه پیدا کرد. تحت حاکمیت آنها، مسلمانان از پیروزی به پیروزیی رسیدند و در عرض کمتر از یک قرن، قلمرو وسیعی از مرزهای هندوستان و چین تا منطقه بیزانس و آتلانتیک را بوجود آوردند و بر میلیونها نفر از تابعین جدید خود، تعداد کثیری از کسانی که با اشتیاق به طرف این عقیده و تقدیر جدید روی می آوردند، حکومت می کردند. تاریخ مقدس که حتی ممکن است بتوان به آن تاریخ نجات اسلامی گفت، در ارتباط با قرآن و زندگی سنتی پیامبر اسلام و اصحابش می باشد; تاریخ اولیه نیمه مقدس دولت اسلامی که اساس کانون خاطره و خودآگاهی مسلمانان در هر مکانی می باشد، بیانگر داستان پیشرفت تدریجی و بدون وقفه ای می باشد که در آن رهبران دینهای دروغین و مطرود مضمحل گردیدند و راه برای فتح واقعی عقیده مسلمانان و لشکریان مسلمان مهیا شد و عبادت خدا را برای تمامی انسانها آورده و حقوق الهی را بر تمامی جهان الزام می کرد.
در حال حاضر، این سخن کهنه ای است که اسلام را به عنوان برگردانی از "مسیحیت" - نه تنها برگردانی از دینی در دیدگاه تنگ نظرانه غربی بلکه برگردانی از کل تمدنی که تحت حمایت آن دین رشد کرده است - تلقی کنیم. اسلام حتی چیزی بیشتر از این است و در مسیحیت غرب، چیزی همانند آن وجود ندارد و فقط نمونه ای تقریبی و محدود مشابه آن در بیزانس وجود دارد. اسلام یک هویت سیاسی و بیعتی است که فائق بر هر نوع دین دیگری می باشد. همیشه در آرمان و بعضی اوقات در واقعیت، جهان اسلام جامعه ای بوده که توسط یک حاکم یا خلیفه فرمانروایی می شود و حتی بعد از انحطاط قدرت خلیفه مرکزی و ظهور حکومتهای سلطنتی منطقه ای در داخل قلمرو وسیع اسلامی، در مقایسه با زمانهای اخیر، ظهور حکومتهای سلطنتی منطقه ای قومی یا ملی، همانند قدرتهایی که در اروپا حتی در قرون وسطی در حال ظهور بودند، از بوجود آمدن آرمان یک جامعه اسلامی منفرد جلوگیری به عمل آمد.
آرمان یک جامعه اسلامی منفرد که هم بر ملت و هم بر کشور غلبه داشته باشد، همچنانکه در وقایع اخیر نیز به ثبوت رسیده، هنوز هم به صورت قابل توجهی مورد خواست مسلمانان می باشد. بنابراین، هر دو عبارت "اسلام" و "اروپا" بیانگر هویت تمدنی می باشند که خود معرف آن هستند و ممکن است به عنوان برگردان یکدیگر تلقی گردند. بنابراین بحثی از روابط میان آنها و از دیدگاهها و ادراکات دو جانبه آنها لازم است تا به عنوان امری غیر متقارن تلقی نگردند.
دین جهانی
مسیحیت و اسلام، در توالی تاریخی، به عنوان دومین و سومین تلاش در جهت ایجاد یک دین جهانی می باشند. البته تلاش اولی متعلق به بودائیسم می باشد. از قرن ششم قبل از میلاد مسیح، مبلغین بودایی هندی، اعتقاد خود را به جنوب، جنوب شرقی و شرق آسیا، جایی که آنها بزرگترین موفقیتها را بدست آوردند، منتقل کردند. تبلیغات بودایی به سمت آسیای جنوب غربی، تاثیر بسیار کمتری داشت. گرچه احتمالا نفوذ آنها در میان مردمان مختلف، بیشتر از زمان کنونی بوده است، ولی آنها موفق نشدند پیروان تازه زیادی بدست آورند یا اینکه هر نوع فرهنگ بودایی را اشاعه دهند. معلمان و رهبران دینی، در میان دو گروه مردمان قدیمی، یعنی یهودیان و ایرانیان، عقاید جهانی را توسعه بخشیدند که می توانست بعدا عمیقترین تاثیر و اهمیت را داشته باشد، اما هیچکدام از این گروهها، تلاش ماندگاری در جهت تعلیم این عقاید به دیگران و یا جلب آنها به طرف دین خود انجام ندادند. عقیده ای که بیانگر حقیقت واحدی برای تمامی انسانها می باشد واینکه کسانی که مالک آن می باشند، باید دیگران را نیز در آن سهیم کنند، با ظهور مسیحیت شروع شد و با ظهور اسلام نیز دوباره ظاهر گردید. هر دو عقیده در خاور میانه نشات گرفتند و در یک میراث مشترک هنگفتی شراکت دارند - عقاید یهودی در مورد توحید، نبوت، وحی و کتاب مقدس; فلسفه و علم یونانی; حقوق و حکومت رومی; و چنانچه بیشتر به عقب برگردیم، سنتهای ماندگار از تمدنهای قدیمی بیشتری از منطقه. هر دو در این عقیده جدید و تقریبا بی سابقه که در آنها تنها کسانی هستند که تمامی حقیقت خدا را دارا می باشند، مشترک می باشند. آنها همچنین در مورد سرزمین مشترک، آسیای جنوب غربی، آفریقای شمالی، اروپای مدیترانه ای، نیز مشترک بوده و یا بهتر بگوییم بیشتر مشاجره کرده اند.
اسلام و مسیحیت در قرون وسطی
از بسیاری جهات، اسلام قرون وسطایی و مسیحیت قرون وسطایی با زبان مشابهی صحبت می کردند. در بعضی جهات، این قضیه حتی تا حدی در مفهوم لغوی نیز صادق بود. در چندین کشور مدیترانه ای، مسلمانان و مسیحیان نه تنها در زبانهای بومی، بلکه در دانش عربی نیز مشترک بودند. مفاهیم مشترک، دایره لغات مشترک برای فهم آنها، نه تنها مباحثه دو طرفه، بلکه ترجمه متون دینی را نیز ممکن ساخت. روحانیون قرون وسطایی به منظور رد قرآن، آن را به زبان لاتین ترجمه کردند، چرا که تا آن زمان، زبان مسیحی واحدی وجود داشت که عبارات و اصطلاحات لازم را در خود دربرداشت. در مقابل وقتی که گروندگان به اسلام نیز سعی در ترجمه قرآن از عربی به فارسی و ترکی و زبانهای هندی کردند، می بایستی عبارات عربی خود را در آنها بکار می بردند; چرا که آن زبانها و فرهنگهایی که از آنها استفاده می کردند، فاقد مفاهیم یا عبارات مربوطه بودند.
در زمینه صحبت به یک زبان، حداقل در بعد شکلی آن، بکار گیری روشهای بحث و استدلال مشابه و توافق در تصورات یکسان و مشابه از اینکه دین چه چیزی را در بر می گیرد، اسلام و مسیحیت نمی توانستند به صورت معنی داری به توافق برسند. امکان وجود مجادلاتی میان مسیحیان و مسلمانان یا میان هرکدام از آنها و یهودیان، به طریقی وجود داشت، ولی بین روحانیون اسلام یا مسیحیت از یک طرف و نمایندگان ادیان دیگر نقاط آسیا از طرف دیگر غیر ممکن به نظر می رسد. وقتی که مسلمانان و مسیحیان یکدیگر را کافر قلمداد می کردند، هرکدام از آنها می فهمیدند که منظور دیگری از آن چه چیزی می باشد وهر دو آنها کم و بیش منظور مشابهی داشتند. با این کارها، آنها نشان می دادند که در اصول اشتراک داشتند.
مسیحیت و اسلام به صورت متوالی و پشت سرهم ونه مصادف با یکدیگر پدید آمدند و میان آنها شش قرن فاصله افتاده بود. در نظر پیامبران و واعظین و در نظر فقها و حکمای الهی، به طور مسلم تفاوت فاحشی میان یک دین پیشین و بعدی می بایست وجود داشته باشد. این تمایز ممکن است به توضیح ما در مورد دیدگاههای متضاد تندی که گاهی میان مسیحیان و مسلمانان در مقابل یکدیگر و هر کدام از آنها در مقابل یهودیان بوجود می آید، کمک شایانی نماید. در نظر مسیحیان، یهودیت دین پیشینیان و دینی ناکامل و ملغی بود که دین مسیحیت جایگزین آن شده ونقش مثبت آن دین را بر عهده گرفته بود. از این رو،یهودیان دست به ایستادگی در اروپای قرون وسطایی زدند; هرچند که این ایستادگی همیشه محدود می شد، اغلب ناپایدار بود و بعضی وقتها، به حالت تعلیق در می آمد، اما به هر صورتی که بود، یهودیان وجود خود را حفظ کردند. مسلمانان به این شکل عمل نکردند و از طرف آنها غلبه مجدد بر مسیحیت سیسیل، اسپانیا، پرتغال پیگیری شد که این کار، بعضی وقتها، فورا و بعضی وقتها مدتی بعد از اخراج یا تغییر دین اجباری ساکنان مسلمان آنها صورت می گرفت. مسلمانان و مسیحیان هر دو متقاعد شده بودند که دین آنها تنها کل حقیقت خداوندی نمی باشد، بلکه آخرین بیان حقیقت خداوندی است. از این رو، هر چیزی که بعد از آن می آمد، ضرورتا دروغین و مضر بود و نمی توانست جایز شمرده شود. هنگامیکه مسلمانان سرزمینهایی را که در حال حاضر در دست مسیحیان می باشد، از دست دادند، دیگر هیچ مکانی در اروپا برای آنها وجود نداشت. حتی جمهوری ونیز نیز که از طریق تجارت با شرق زندگی می کرد نیز با بزرگترین مشکل در زمینه ارتباط با بازرگانان ترک مواجه بود.
مسیحیت از نظر اسلام
در نظر مسلمانان، مسیحیت، همانند یهودیت، یک دین پیشین بود و با همان درجه سزاوار تساهل بود. در نظر مسلمانان، دین مسیحیت همانند دین یهودیت، دینی "واقعی" و دارای وحی موثقی بوده است، اما دین کاملی نبوده و اسلام جانشین آن شده است. واژه "واقعی" بدین دلیل بکار برده شد که در بعضی موارد، مشکلاتی با دینهای پیشین بوجود می آمد، یعنی پیروان آن را به عنوان کسانی در نظر می گرفتند که وحی موثقی را که زمانی مالک آن بوده اند، تحریف کرده اند. علمای اسلامی در زمینه دکترین های مسیحیت در رابطه با تثلیث، فرزندی و الوهیت حضرت مسیح (ع) اختلاف نظر دارند و در نظر آنها، این مقولات محالات کفر آمیزی بوده و به صراحت، از طرف قرآن مردود شمرده شده اند (سوره مائده آیات 76-75 و سوره توحید آیات 4-1). اما، آنها در جهت تساهل و تسامح دینی در مورد دینهای اولیه که حقوق قرآنی بدان امر کرده است، تمایل داشتند.
در نظر بعضی از مسیحیان قرون وسطی، یهودیان تا وقتی که به تورات پایبند بودند، حتی اگر منکر انجیل نیز بودند، قابل تحمل بودند، اما با پیروی یهودیان از تلمود، (5) آن تساهل برای آنها در نظر گرفته نمی شد، تلمودی که قسمتهای زیادی از آن بعد از ظهور مسیحیت بوجود آمد و بنابراین، در نظر مسیحیان، اشتباهات زیادی در آن وجود داشت. اگر در نظر مسیحیان قرون وسطایی، یهودیت تلمودی تحریف شده بود، اسلام دین منحرفتری بود و به این خاطر که بر خلاف یهودیت تلمودیک، در صدد جذب دیگران به دین خود بود، می بایست محدود و مغلوب گردد. همانطوریکه مسیحیان اسلام را ترسانیده و در صدد مقابله با آن بودند، مسلمانان نیز در صدد مقابله با جنبشهای مذهبی تحریف شده بعد از اسلام همانند بهائیت و احمدیه برآمدند. در نظر مسلمانان، مسیحیت دین منسوخی بود که پیروان آن به صورت غیر معقولانه ای بر حفظ دین خود بجای پذیرش آخرین پیام خدا تاکید می ورزیدند. اگر تسلیم می شدند، قابل تحمل بودند و اگر تسلیم نمی شدند، باید علیه آنها می جنگیدند تا اینکه بر آنها غلبه پیدا کرده یا اینکه درستی اعتقاد مسلمانان را بپذیرند و یا تسلیم حاکمیت دولت اسلامی شوند. در نظر مسیحیان، اسلام یک بدعت بود، دکترین دروغینی که توسط شخصی بنا نهاده شد که در نظر اروپاییان به عنوان یک بدعت گذار و بعد از آن، در عصر روشنفکری، به عنوان یک مدعی گرفتن الهامات تعریف می شد.
روابط اسلام و مسیحیت
گرچه مسیحیت و اسلام برای بدست گرفتن دین جهانی، رقیب یکدیگر بوده و دارای اشتراکات زیادی در سنتها و اعتقادات خود بودند، ولی بسیاری از اهداف و آرزوهای آنها در این جهت بود که [دین] دیگر را به عنوان جایگزین مورد شناسایی قرار ندهند. اروپاییان در قسمتهای مختلف این قاره، با اکراه عجیبی، حاضر به نامیدن مسلمانان با هر اسمی که دلالت دینی داشته باشد، می شدند و ترجیح می دادند که از آنها با اصطلاحات نژادی یاد کنند. هدف آنها کاهش اهمیت این دین و تنزل آن به مقوله ای داخلی یا حتی قبیله ای بود. در زمانها و مکانهای مختلف اروپاییان با توجه به مسلمانانی که با آنها روبرو می شدند، آنان را با القابی از قبیل اعراب، زنگی ها، ترکها، یا تاتارها، نام می نهادند. "ترک" حتی به عنوان واژه مترادفی برای مسلمانان تبدیل شده بود و گرویدن به اسلام در هر جایی که به وقوع می پیوست، با اصطلاح "ترک شدن" مترادف بود. نویسندگان مسلمان قرون وسطایی، در واقع با همان اکراهی که مسیحیان نسبت به مسلمانان روا می داشتند، رقبا و دشمنان مسیحی خود را با توجه به اینکه چه وقتی و در کجا با آنها روبرو شده اند، با عناوین رومی ها، اسلاوها، یا فرانکها نام می نهادند. وقتی عناوین دینی بکار برده می شد، یا در کل منفی بود - مثل کافر و بی دین - یا اینکه نادرست و خوار کننده بود. مثالهای موازی آن، رویه عمومی مسیحیان در نامیدن مسلمانان با عنوان محمدیها، و رویه عمومی مسلمانان در نامیدن مسیحیان با عنوان نصرانی ها می باشد. به هر حال، عمومیترین عبارت مذهبی که هرکدام از آنها برای دیگری بکار می برد، "کافر" بود و در تبادل این توهینات به یکدیگر بود که آنها به کاملترین و جامعترین درک متقابل رسیدند. این ادراکات و دیدگاهها، تعیین کننده اولین مواجهات بین آن دو بودند. البته آنها از طریق واقعیتهای بعدی که در روابط دو جانبه داشتند، در بعضی جهات مؤید یکدیگر و در جهات دیگری معتدل شده بودند.
دلایل متعددی وجود دارند مبنی بر اینکه چرا اسلام فاتح و اروپا از پا درآمده بود. تقریبا اسلام در اوایل کار خود، یک امپراتوری و تمدن جهانی بود که به سه قاره گسترش می یافت، توسط نژادهای گوناگونی آباد شده و در داخل خود، تمدنهای قدیمی مصر و هلال خصیب (6) را در بر داشت و خیلی سریع ایران و هند شمالی را نیز به خود ضمیمه کرد. مسلمانان، فلسفه و علوم یونانی را که اروپاییان برای چندین قرن در پی کشف آن برنیامده بودند، ذکاوت و سیاستمداری ایران و حتی میراث مسیحیت اروپایی و بیزانس را به ارث بردند. هنگامی که اروپا میان اسلام در جنوب، استپ در شرق، اقیانوس در غرب، مناطق یخزده در شمال محاصره شده بود، جهان اسلام در تماس با یکدیگر بودند و بعضی اوقات، در حالت صلح آمیزی با تمدنهای غنی و قدیمی هند و چین در حال رقابت بودند. از طرفی، عدد نویسی اعشاری و از طرف دیگر، کاغذ، با تاثیر بسیار زیاد خود، هم در علوم فرهنگ آنها و هم در حکومت و تجارت وارد گردید. جهان اسلام متضمن یک فرهنگ غنی و گوناگون، سرزمینها و منابع وسیع، اقتصاد پیچیده و در حال ترقی و همچنین دارای یک جامعه شهری پیچیده وبر اساس اطاعت از قانون بود، به طوری که وقتی مسافران اروپایی از شهر استانبول دیدن می کردند، می دیدند که نجیب زادگان و حتی سربازان بدون شمشیر در خیابانها قدم می زدند. جهان اسلام به عنوان یک جامعه و برای مدت مدیدی به عنوان یک دولت تلقی می شد که در عقیده و تبعیت مشترک بودند و از طریق شبکه ای از راههای زمینی و هوایی که به منظور تجارت و زیارت بوجود آمده بودند، به همدیگر متصل می شدند.
زبان و فرهنگ نیز از دیگر عوامل اتحاد جهان اسلام به شمار می آمدند. در زمینه زبان عربی، جهان اسلام دارای ارتباطات بی نظیری در دوران مسیحیت پیش از عصر نو بود. [زبان عربی] زبان حکومتی و بازرگانی، علم و فلسفه، دین و حقوق، همراه ادبیات غنی از لحاظ رسایی و تنوع بود. زبان یونانی سخت و مشکل، لاتین کم ارزش و زبانهای بومی بدوی اروپا در اوایل قرون وسطی حتی به صورت خیلی جزئی نیز با آن قابل مقایسه نبودند.
از تمدنهایی که در همسایگی اسلام قرار داشتند، مسیحیت اصولا در عقیده، درک از خود و هدف، به تنهایی حالت جهانی داشت. این دین همانند دینهای هند و چین منطقه ای نبود و هدفش جذب تمامی انسانها بود. در حقیقت، مسیحیت قبل از گسترش خود، متقارن با اروپا بود، البته استثنائاتی نیز وجود داشت، ولی از اهمیت چندانی برخوردار نبود. جمعیتهای مسیحی تحت حکومت مسلمانان، هیچ گونه حاکمیتی نداشتند و در هر موردی، متعلق به کلیساها و فرهنگهای مختلفی بودند. پادشاهی اتیوپی، دولت مسیحی خارج از اروپا، در دوردست قرار داشت و کمتر شناخته شده بود. مسیحیت به عنوان یک تمدن، آنچنان اروپایی بود که کنفوسیوس در چین. مسیحیت، دین منطقه ای نه چندان بزرگ بود. مردم آن از یک نژاد بودند و متعلق به تعداد محدودی از گروههای قومی دارای وابستگی متقابل به یکدیگر با یک فرهنگ مشترک قوی بودند. به عبارت دیگر، بیشتر شبیه دین هندویی بود، ولی کوچکتر و فقیرتر.
در واقع، مسیحیت در مقایسه با اسلام، فقیر، کوچک، عقب افتاده و یک رنگ و متجانس بود. با شروع جنگهای جدایی طلبی پادشاهیهای کوچک، کلیساهای مسیحیت نیز به جدایی و بدعت روی آوردند و با دعواهای همیشگی میان کلیساهای روم و شرق، میان دو امپراتوری و حتی برای مدتی میان دو پاپ مشاجره ای در گرفت. با پیشروی مسلمانان و فتح مسیحیت در شرق و جنوب مدیترانه، مسیحیت حتی بیش از پیش محلی و بومی و محدود به یک شبه جزیره کوچک در قسمت غربی آسیا گردید و از اروپا نیز در همین محدوده یاد می شد. برای مدت زمان مدیدی، به نظر می رسید که هیچ چیزی نمی توانست از غلبه اسلام و گسترش عقیده اسلامی و قدرت مسلمانان دراروپا ممانعت بعمل آورد.
با توجه به سنت مسلمانان، حضرت محمد (ص) در طی حیات خویش، نامه هایی را به "تمام پادشاهان کافر" - خسرو پرویز در ایران، سزار در بیزانس، نگوس در اتیوپی - فرستاد و آنها را به دین جدید و تسلیم به قواعد و حقوق آن فراخواند. مدارک موجود، بیانگر متن چنین نامه هایی است. صحت این مدارک توسط محققین جزئی نگر عصر حاضر که شامل اکثریت محققین مسلمان می شود، پذیرفته نشده است و در واقع، تردید بسیاری در مورد تاریخ ظهور و گسترش اولیه این عقیده جدید وجود دارد. به غیر از چند استثنا، اطلاعات ما بطور گسترده ای از منابع مسلمانان عرب بدست آمده است که به صورت شفاهی، برای نسلهایی که کار نوشتن آنها را انجام داده اند، منتقل گردیده است و بنابراین باید بپذیریم که دولت اسلامی نخستین، از طریق جنگهای بسیار گروهی، فرقه ای، قومی و قبیله ای، تحت تاثیر قرار گرفته و یا تحریف شده است. محققین جزئی نگر عصر حاضر، با به زیر سؤال بردن دقت و درستی قسمت بسیار زیادی از منابع موجود، بیشتر بر ابهام قضیه افزوده اند تا اینکه به روشن شدن مطالب کمکی کرده باشند. در واقع، چیزی را که به یقین می توان گفت، این است که بعد از نیم قرن از فوت پیامبر اسلام (ص)، اسلام یک دین جهانی جدید شده بود که ادعای جانشینی دین مسیحیت و تمامی عقاید دیگر را برای تمامی اقوام بشر در نظر داشت و اینکه جامعه و دولت اسلامی که توسط پیامبر اسلام (ص) در مدینه پایه ریزی شد، به امپراتوری جدید و وسیعی تبدیل شده بود که - همان طوری که به نظر می رسید، در آن زمان با موفقیتهای فوری که بدست می آوردند - به سمت تصاحب جهان، در حال پیشروی بود .
پژوهش دربارة چگونگی و چرایی ورود مسلمانان به ایران و گسترش نسبتاً سریع دین اسلام در این سرزمین در قرون اولیه هجری، از جمله مباحثی است که هنوز مورد توجه پژوهشگران میباشد. آگاهی از اوضاع سیاسی و مذهبی ایران در آستانة ورود مسلمانان، روحیات و اعتقادات لشکر اسلام در برابر لشکر ایران و مهمتر از آن، جذّابیتها و مزیتهای دین اسلام نسبت به دین تحریفشدة زردتشتی، ما را در فهم علل و عوامل ترک آیین قدیم (زرتشتی) و گرویدن به اسلام از سوی ایرانیان رهنمون میسازد. این مقاله با رویکرد نظری و تحلیلی و با هدف بررسی چگونگی چرایی ورود اسلام به ایران تدوین یافته است.
کلید واژهها: اسلام، ایران، زردتشتی، ساسانیان.
مقدمه
دین اسلام در عهد پیامبر? در سراسر جزیرةالعرب اشاعه یافت. با فراگیر شدن آیین اسلام در این منطقه و پذیرش آن از سوی عربها، مسلمانان درصدد نشر اصول اعتقادی خود در میان جهانیان و گسترش قلمرو اسلام برآمدند. البته این عمل از زمان خود رسولالله? با اعزام گروههای تبلیغاتی به سراسر دنیا آغاز شده بود.
ایران و شام، که از نزدیکترین کشورها به جزیرةالعرب بودند، بیش از سایر نقاط در کانون توجه مسلمانان قرار گرفتند. مسلمانان توانستند در کمتر از بیست سال، بخش وسیعی از ایران زمین را زیر سیطره اسلام در بیاورند. آنچه در این میان اهمیت دارد، خوشآمدگویی و استقبال ایرانیان از دین اسلام است. وقتی اسلام وارد ایران شد، بسیاری از ایرانیان مسلمان شدند و تا آنجا به این شریعت مقدس وفادار ماندند که امروزه اسلام مذهب رسمی کشور ایران است.
در اینجا پرسشهایی به ذهن خطور میکند؛ مانند اینکه مسلمانان چگونه وارد ایران شدند و آن را تصرف کردند؟ با توجه به اینکه دین زردتشتی هم مانند اسلام دین یکتاپرستی است، چرا ایرانیان به آیین باستانی خویش پشت کردند؟
در این نوشتار، کوشیدهایم با استفاده از منابع تاریخی و مطالعات و پژوهشهای جدید، به این پرسشها پاسخ دهیم تا مخاطبان عزیز با بخش بسیار مهمی از تاریخ این مرز و بوم آشنا گردند.
آغاز اسلام ایرانیان
ایرانیان مقیم یمن و بحرین ـکه در عصر ساسانیان جزئی از حوزة امپراتوری ایران بودندـ نخستین گروه از ایرانیان هستند که در زمان حیات پیغمبر اکرم?، در اثر تبلیغات اسلامی و آشنایی با مبانی ارزشمند آیین اسلام، به این دین گرویدند. رسول خدا? با ارسال نامه به اهالی هجر(بحرین)، اسلام را بر ایشان عرضه کرد و از آنان خواست در صورت خودداری از پذیرش اسلام، جزیه بدهند. پیامبر برای اهالی بحرین احکام و شرایطی نیز مقرر کرد؛ مانند اینکه فرزندان خود را به آیین زردتشت درنیاورند؛ اموال آنها برای خودشان باقی خواهد ماند، به جز اموال آتشکدهها که برای خدا و رسول خداست؛ برای مسلمانان خوردن ذبیحة زردتشتیان روا نیست و نکاح با زن زردتشتی جایز نمیباشد.
حکومت یمن به هنگام دعوت رسولالله? در دست باذانبنساسان ایرانی بود. باذان از جانب خسروپرویز بر یمن حکمرانی داشت. وقتی حضرت رسول اکرم? در سال ششم هجری خسروپرویز را به دین مقدس اسلام دعوت کرد، وی از این موضوع سخت ناراحت شد و نامه را پاره کرد و به باذان (عامل خود در یمن) نوشت که نویسندة نامه را نزد وی اعزام کند. باذان نیز دو نفر به مدینه فرستاد تا پیام خسروپرویز را به پیامبر? برسانند. لیکن وقتی نمایندگان در شهر مدینه بودند، رسولالله? ـ از جانب غیبـ خبر قتل خسروپرویز و به قدرت رسیدن شیرویه پسرش را به نمایندگان ایران داد و به آنها گفت: مملکت شما بهزودی به تصرف مسلمین در خواهد آمد. شما به یمن باز گردید و به باذان بگویید اسلام اختیار کند. وقتی صحت قضیه بر باذان مشخص شد، وی مسلمان شد و سپس گروهی از ایرانیان که آنها را «ابناء احرار» (آزادشدگان) میگفتند، طریق مسلمانی پیش گرفتند. اینان، نخستین ایرانیانی هستند که وارد شریعت مقدس اسلام شدند.
رویارویی مسلمانان و ایرانیان
نخستین برخورد اساسی میان ایرانیان و مسلمانان، در سال 12 هجری (633 م.) روی داد؛ بدین صورت که مُثَنّیبنحارثه شَیبانی و سُوَیدبنقُطبه که هر دو از قبیلة بَکر بودند، به مرزهای ایران هجوم آوردند و با کسب غنایمی بازگشتند. مثنیبنحارثه پس از این واقعه نزد ابوبکر آمد و از ضعف ایران و مساعد بودن اوضاع برای ورود مسلمانان به این کشور گزارش داد. ابوبکر نیز خالدبنولید را به همراه لشکری روانة ایران ساخت. البته پیشدرآمد فتوحات مسلمانان، در ایران، واقعهای بود که پیش از این در ذوقار روی داد و اعراب مرزنشین توانسته بودند لشکر اعزامی ساسانیان را مغلوب سازند. نخستین حملات محکم مسلمانان به مرزهای شاهنشاهی ساسانی با فتح اُبُلَّّه (در حوالی بصره) به فرماندهی خالدبنولید آغاز شد. خالد با حمله به این منطقه و در جنگی با هرمزان (مرزبان این ناحیه)، نخستین پیروزی را برای مسلمانان به ارمغان آورد. پس از تصرف ابلّه، اعراب مسلمان تعداد زیادی از مردم را اسیر کردند، لیکن دهقانان دیار ترجیح دادند با مسلمانان صلح کنند و این نخستین معاهدة صلح با دهقانان ایرانی است.
خالد پس از تصرف روستاهای این ناحیه، عازم حیره (در جنوب کوفه) شد و آنجا را تصرف کرد. با فتح حیره، کلید تصرف بینالنهرین به دست مسلمانان افتاد. شهر حیره نخستین مکان از امپراتوری ساسانی بود که از آنجا خراج یا به عبارت بهتر جزیه (190 هزار درهم) به دربار خلافت فرستاده شد. فتح حیره، پیروزی بزرگی برای مسلمانان به شمار میرفت؛ از اینروی، آنان با اشتیاق فراوان متوجه اراضی سواد شدند.
دولتمردان ساسانی که تا آن زمان پیشروی مسلمانان تا حیره را حملهای غارتگرانه از سوی بدویان برای کسب غنیمت میپنداشتند، برای باز پسگیری حیره، نیروی فراوانی به سرکردگی بهمن جادویه گسیل داشتند که نتیجهاش شکست سپاه مسلمانان در نبرد جِسر (13ه .ق) و کشته شدن سردار سپاه اسلام ابوعُبَیدة ثَقَفی بود. در این نبرد، مسلمانان به رغم دلیری و شجاعتی که به خرج دادند، به دلیل حضور فیلهای قوی هیکل در سپاه ایران، پراکنده شدند و شکست خوردند.
با پیروزی ایرانیان در نبرد جِسر، حیره از دست مسلمانان بیرون آمد؛ اما هنوز مدتی نگذشته بود که مسلمانان در نبرد بُوَیب بر سپاه ایران چیره گشتند و دگر باره حیره را تصرف کردند. با فتح مجدد حیره، امپراتوری متزلزل ساسانی که تا این زمان حضور مسلمانان را خطری جدّی تلقی نمیکرد، به شدت هراسناک شد و سپاهی عظیم به فرماندهی رستم فرّخزاد در برابر مسلمانان آرایش داد. لیکن این سپاه بزرگ و قدرتمند، در قادسیه (غرب کوفه) مقابل قشون اسلام شکست سختی متحمل شد و غنیمت هنگفتی به دست مسلمانان افتاد که در میان آن، درفش کاویان نیز بود.
با پیروزی مسلمانان در نبرد قادسیه (سال 14ه . ق)، علاوه بر سقوط پایتخت ـ بهظاهر تسخیرناپذیر ـ شاهنشاهی ساسانی، شهرها و مناطق مرزی ایران یکی پس از دیگری در مدت کوتاهی به تسخیر لشکریان اسلام درآمد. مسلمانان، به دنبال سپاه ایران خود را به مدائن رساندند و مدتی طولانی این منطقه را در محاصرة خویش گرفتند. تلاشهای یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، سودی نداشت. مردم نیز، که از اوضاع سخت و نابسامان محاصره بهتنگ آمده بودند، به مصالحه با لشکر اسلام تن دادند. در نتیجه، تیسفون پایتخت زمستانی ساسانیان سقوط کرد و با این واقعه، صدای انقراض امپراتوری ساسانی در سراسر ایران طنینانداز شد.
پس از پیروزی درخشان نیروهای اسلام در قادسیه، دولت ساسانی در جبهههای جلولا (روستایی نزدیک بغداد فعلی) و نهاوند مقاومتی از خود نشان داد، اما این مقاومت از سوی بخش اشرافی و فرادست نظام ساسانی بود که در واقع برای منافع خویش میجنگیدند نه بقای ملک. با پیروزی مسلمانان در جلولا، تمامی مناطق اطراف دجله تحت سیطرة سپاه اسلام درآمد و مسلمانان به مناطق داخلی ایران گام نهادند.
اولین منطقهای که اعراب در داخل خاک ایران فتح کردند، «سوقالاهواز» بود. هرمزان، مرزبان خوزستان، پس از آنکه به تحریک یزدگرد، عهدنامة صلح مسلمانان و پیروز (دهقان اهواز) را نقض کرد، با آنان به جنگ پرداخت؛ لیکن شکست خورد و ایرانیان مجبور شدند تحت شرایط معاهدة قبلی، دوباره با ابوموسی اشعری فرماندة مسلمانان صلح کنند. یزدگرد گمان میکرد مسلمانان به دشتهای منطقة خوزستان قناعت خواهند کرد، ولی با پیشروی اعراب، با نامه و پیام از سردارانش درخواست کرد تا او را برای نبرد نهایی یاری کنند. سرداران بزرگ ایران، به دعوت پادشاه پاسخ مثبت دادند و از هر گوشة ایران، سپاهی گرد آمد و در نزدیکی همدان (نهاوند) اردو زد.
نهاوند، محل آخرین نبرد اساسی میان دو سپاه ایران و اسلام و آخرین مقاومت منظم ایرانیان در برابر مسلمانان بود (در سال 19 و به روایتی اواخر سال 20ه .ق). ایرانیان، با وجود آنکه نیروی فراوانی برای مقابله گرد آورده بودند، شکست هولناکی از سپاه اسلام متحمل شدند. مسلمانان، پیروزی خود بر ایرانیان را در این نبرد «فتحالفتوح» خواندند؛ زیرا پس از این پیروزی، شاکلة امپراتوری ساسانی و قدرت مرکزی ایران به طور کامل تباه گشت؛ بقایای توان سیاسی و نظامی ایرانیان در هم شکسته شد و دیگر سپاه و نیروی منسجمی برای مقاومت یکپارچه در برابر مسلمانان باقی نماند.
به گفتة مورخان، مقاومت برجسته و قابل ملاحظة دیگری در مسیر فتوحات مسلمین پدید نیامد؛ مردم شهرها یا در مقابل فاتحان مقاومت نمیکردند و یا با اندکی مقاومت، تسلیم شده و میان اسلام آوردن و پرداخت جزیه مختار بودند. در نتیجه، دیگر نبرد منظمی میان ارتش ساسانی و سپاه مسلمانان رخ نداد.
با فتح نهاوند و همدان توسط مسلمانان (21 ه .ق)، شرایط مناسب برای تسخیر تمام ایران فراهم شد و نقاط مختلف یکی پس از دیگری به تصرف سپاه اسلام درآمد؛ به گونهای که تا سال 31 هجری، مسلمانان تا سواحل آمودریا (شرقیترین مرز ایران) پیش رفتند. پیشروی لشکریان اسلام در مناطق مرکزی، سرعت چشمگیری داشت و در کمتر از یک دهه، تمام سرزمین ایران ـ به جز طبرستان، دیلمان و برخی نواحی مرزی ـ تحت سیطره سیاسی مسلمانان درآمد. در برخی شهرها مانند فارس و آذربایجان، که از دیرباز مراکز دینی ساسانیان بودند، مقاومتی در برابر مسلمانان شکل گرفت؛ اما گشایش بسیاری از شهرها به واسطة عقد قرارداد صلح بوده است.
پس از این مرحله، نوبت عقب راندن بقایای نظام ساسانی، و آخرین شاه آن از نهاوند تا مرو و سلطه بر قدرت تقریباً دستنخوردة ساسانی توسط مسلمانان شد. مسلمانان در فتح نواحی شرق ایران نیز با مقاومت جدی نیروهای محلی، به ویژه دهقانان مواجه نگشتند، بلکه از همکاری و کمکهای آنها نیز بهرهمند شدند. یزدگرد سوم که پس از سقوط تیسفون به همراه نزدیکانش آواره و گریزان گشته بود، تا واپسین روزهای عمرش درصدد بازپسگیری تاج و تخت بود. وی در مدت ده سال سرگردانی، هر از چند گاهی سپاهی در مقابل مسلمانان مجهّز میساخت، ولی هیچ یک از این تلاشها به نتیجه نرسید.
با عقبنشینی یزدگرد سوم به مناطق شرقی، مسلمانان با تعقیب وی، وارد بزرگترین و مهمترین ایالت شرقی ایران، یعنی خراسان شدند و شهرهای آن را یکی پس از دیگری فتح کردند. یزدگرد که در این زمان از شهری به شهر دیگر گریزان بود و از شاهنشاهی عنوانی بیش نداشت، سرانجام در سال 31 هجری (651 م) به علت خیانت حاکم شهر مرو، در یکی از دهکدههای شهر به گونهای خفّتبار توسط آسیابانی به قتل رسید و با مرگ وی، موجودیت سیاسی ساسانیان خاتمه یافت.
تأمّلی بر عوامل پیروزی سپاهیان اسلام
ایران، قرنهای متمادی از امپراتوریهای قدرتمند دنیا به شمار میآمد و شکست و انقراض آن امری ساده نبود. بیگمان، این رویداد زمینهها و بسترهایی داشت که باعث غلبة لشکر مسلمانان بر ایرانیان گشت؛ وگرنه چگونه ممکن بود ارتش تعلیمدیدة ایران، که به لحاظ نظامی (نفرات و ادوات) برتری کامل بر سپاه اسلام داشت، مغلوب مسلمانان بیساز و برگ و بدون ذخیره و تعلیم گردد.
از برجستهترین علل ناتوانی ساسانیان در برابر مسلمانان، بحران حاکمیت ایران در زمینههای مختلف بود که در ادامه به تفصیل بیان میگردد؛ اوضاع متشنّج و جامعة بحرانزدة ساسانی کار را برای مسلمانان آسان ساخته بود. نبود حکومت مرکزی، از همپاشیدگی سپاه ایران به ویژه پس از شکست نهاوند، کارشکنی برخی فرمانروایان و تجزیهطلبی دهقانان، به برتری مسلمانان کمک فراوانی کرد. تودة مردم نیز که از ظلم و ستم ساسانیان به ستوه آمده بودند و از ظلم طبقاتی جامعة ساسانی رنج میکشیدند، وقتی با حمله مسلمانان روبهرو شدند، چندان مقاومتی از خود نشان ندادند؛ به ویژه آنکه در آیین مهاجمان، ایدئولوژی بزرگی یافتند که برای آنها خوشایند بود.
نقش عوامل معنوی نیز در اقتدار سپاهیان اسلام بسیار قابل توجه بود که متأسفانه برخی از وقایعنگاران، از آن چشم پوشیدهاند و تنها، تزلزل ساختار جامعة حکومت ساسانی را عامل برتری مسلمانان دانستهاند. مسلمانان در اثر تعلیمات پیامبر اعظم? و کلامالله مجید، با هم متّحد، منسجم و مصمّم بودند و زمینة مستحکم اعتقادی که به دست توانای رسول الله? بنیان گردیده بود، آنان را آمادة هرگونه فداکاری و جانبازی میساخت. همچنین پیامی که توسط مسلمانان منتشر میشد، مشروعیت سیاسی قوی و جدیدی در پی داشت که رژیمهای استبدادی را توان مقابله ایدئولوژیکی با آن نبود. بر همین اساس، بخش مهمی از پیشرفت و پیروزی مسلمانان، مرهون اعتقاد راسخ، انگیزة قوی و کوششهای خستگیناپذیر لشکر جاننثار اسلام بود.
علل گرایش ایرانیان به دین اسلام
دین اسلام با فتح ایران وارد این سرزمین شد، ولی واقعیت آن است که فاتحان مسلمان، این دین (اسلام) را بر ایرانیان تحمیل نکردند، بلکه مردم آزاداندیش ایران، خود اسلام را پذیرفتند. بررسی مفاد اولین عهدنامههای صلح، میان فاتحان مسلمان و بزرگان محلی ایران، حاکی از عدم اعمال سیاست اجبار و زور در دعوت و جذب ملل شکست خورده در امر پذیرش دین اسلام، از سوی اعراب مسلمان است. از اینروی، گرچه فتح اسلام به وسیلة جنگ حاصل شد، اما نشر اسلام به زور جنگ نبود. ایرانیان وقتی با مبانی ارزشمند اسلام آشنا شدند، به دین دیرینه خویش (زرتشتی)، که دیگر پاسخگوی نیازهای آنها نبود، پشت کردند و آغوش خود را بر آموزههای پیامبر اسلام? گشودند.
در ادامه دو عامل اصلی گرایش ایرانیان به دین اسلام به تفصیل بیان میشود.
نابسامانی اجتماعی، سیاسی و مذهبی جامعة عصر ساسانی
از مطالعة منابع تاریخی چنین بر میآید که همزمان با ظهور اسلام، جامعة عصر ساسانی اوضاعی بسیار آشفته و نابسامان داشت و زمینه برای یک دگرگونی ژرف و اساسی در همة زمینهها فراهم بود. بحران عظیمی تمام بخشهای جامعه را فراگرفته بود. بحران سیاسی که از ساختار قدرت این نظام سرچشمه میگرفت، بازتاب و نتیجة عملکرد ضعیف پادشاهان، بهویژه پس از عصر خسروپرویز بود. نفوذ فوقالعادة اشراف و مؤبدان زردتشتی که پادشاهان برای تکیه دادن بر سریر سلطنت، نیازمند پشتیبانی و حمایت آنها بودند، ساختار سیاسی حکومت ساسانی را از درون دچار تزلزل ساخته بود.
جنگهای تباهکننده و تأثیرات ناخوشایند آن بر اقتصاد کشور، سبب فشار فراوان بر اقشار فرودست میشد؛ تبعیضهای ناروای اجتماعی و سیاسی که حاصل فساد نظام طبقاتی بود، بر فقر و پریشانی مردم میافزود و مردم همه این بدبختیها را از ناحیة حکومت ساسانی میدیدند که بر پایة دین و مذهب زردتشتی بنا گردیده بود. در واقع، نظام استبدادی حاکم بر جامعة ایران، ریشههای همگرایی ملت و دولت را خشکانده بود و حاکمیت نظام طبقاتی، که مزیتهای اجتماعی و سیاسی را در انحصار قشری خاص قرار داده بود، چنان فضای رقّتباری را فراهم ساخته بود که بیشتر مردم ایران دین اسلام و پذیرش آن را رهایی از بندهای خویش میدیدند. اما آن چیز که بیش از همه ایرانیان را به قبول دین اسلام سوق داد، آشفتگی وضعیت مذهبی بود. اوضاع مذهبی جامعة عصر ساسانی دچار چنان اختناقی بود که حتی از آن به منزلة مهمترین عامل آشفتگی اوضاع ایرانِ دورة ساسانیان یاد میشود. بیگمان، این عامل (نابسامانی اوضاع مذهبی و انحطاط دین زردتشتی) از مهمترین عوامل رویگردانی ایرانیان از دین زردتشتی و گرایش آنها به دین مبین اسلام است.
حکومتی شدن دین و جزمی شدن ساختار سیاسی و اجتماعی سبب شده بود دین کاملاً در خدمت سیاست قرار گیرد. دستگاه فاسد مؤبدان، اعمال و رفتارهای شاهان ستمپیشه، نظام طبقاتی و کاستی جامعه عصر ساسانی را توجیه میکرد، در حالی که این وضیعت تودة جامعه را به ستوه آورده بود؛ تفّرق و تشتّت بین مؤبدن به بالاترین حد خود رسیده بود؛ آزار و اذیت مؤبدان و سختگیری آنان بر پیروان ادیان دیگر، سبب ایجاد دیدگاهی بد نسبت به دین زردتشتی شده بود؛ زیرا این نحوة نگرش، با نگاه تساهل و تسامحآمیز که قبل از آن در ایران جاری بود، مغایرت داشت. مؤبدان زردتشتی برای رسیدن به مقاصد شوم سیاسی و اجتماعی خویش، این مذهب را از سادگی و بیآلایشی نخستین آن خارج کرده، آن را چنان دچار دشواری و پیچیدگی ساخته بودند که غالب مردم از اجرای مراسم دینی عاجز گشته بودند. بنابراین، خودکامگی، توسعهطلبی، سودجویی، جاهپرستی مؤبدان زردتشتی و اتّکای آنان به ظواهر و تشریفات، این دین را به مرحلة انحراف کامل رسانیده بودند. همچنین سختگیریها، تهدیدها و تحمیلهای مالی سنگین که مؤبدان به عناوین گوناگون از مردم میستاندند، تودة مردم را از آنها رنجور و ناراضی و نسبت به دیانت زردتشتی، که دیگر وحدانیت و برابری را در آن نمیدیدند، بدبین ساخته بود.
در چنین اوضاعی که شالوده و بنیان ضعیف دولت ساسانی رو به ویرانی نهاده، و بحرانهای متعدد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بهویژه مذهبی سراسر جامعة ایران را فراگرفته بود، مجاهدان پرشور مسلمان روی به سوی ایران زمین نهاده و شریعت نجاتبخش محمد? (دین اسلام) را بر ایرانیان عرضه کردند. آری، روح خسته و فرسودة ایرانی که در تنگنای مرگباری قرار گرفته بود، و راه فرار و پناه میجست، با دین جامع و کاملی مواجه گشت که ندای مساوات، عدالت و برابری سر میداد و پناه مناسبی برای این روح سرگردان و روان معنویتگرای ایرانی بود. چنین بود که ایرانیان ارمغان مسلمانان را با جان و دل پذیرا شدند و مسلمانی را قبول کردند.
جاذبههای دین اسلام
برخی سعی کردهاند اسلام آوردن ایرانیان را انقلابی درونی جلوه داده، آن را تنها ناشی از نارضایتی مردم از فشار طبقاتی و تبلیغات ناروای اجتماعی و اقتصادی اشراف و مالکان به شمار آورند و چنین القا کنند که مردم ایران برای فرار از این وضعیت، رو به آیین اسلام نهادهاند. این گروه، با تأکید بر عوامل یاد شده، جلوههای ارزشمند و جاذبههای دین اسلام را نادیده گرفتهاند.
قدر مسلّم آن است که گسترش وسیع و همهجانبة دین اسلام، معلول اعتقاد به حقّانیت این شریعت انسانساز بود. مکتب حیاتبخش اسلام، مجموعهای از قوانین و مقررات آسمانی است که مردم سعادت خویش را در اجرای آن میدیدند. عامة مردم، ابتدا حقانیت دین اسلام را کشف کرده و سپس آن را پذیرفتند. استاد شهید مرتضی مطهری مینویسد: «حقیقت این است که علت تشیع ایرانیان و علت مسلمان شدنشان یک چیز است؛ ایرانی روح خود را با اسلام سازگار دید وگمگشتة خود را در اسلام یافت».
در ادامه، به برخی از مؤلفهها و ویژگیهای جذّاب دین اسلام که ایرانیان را به پذیرش و قبول این آیین سوق داد، اشاره میکنیم.
برابری و مساوات
تأکید بر شیوة مسالمتآمیز مبتنی بر عدالت و خیرخواهی با پیروان همة مذاهب آسمانی و جامعه بشری، از مسائل با اهمیت است که در دین اسلام جلوة بسیار درخشانی دارد. عدالتخواهی و مساواتطلبی دین اسلام، نقش بسیار مهمی در جذب مردم ایران به سوی اسلام داشت. استاد مطهری در این زمینه مینویسد: «آن چیزی که بیش از هر چیز دیگری روح تشنه ایرانی را به سوی اسلام میکشید، عدل و مساوات اسلامی بود».
دین اسلام، هیچگونه تمایز و تبعیض بر پایة طبقه و حرفه را در میان افراد نمیپذیرد و مبلّغ و منادی نظریه اخوّت انسانی است که گسترة آن از محدودة مرزهای سیاسی و جغرافیایی فراتر میرود؛ از اینروی، در فرهنگ جهانشمول اسلام، استثمار انسان و تجاوز از حدودی که خداوند برای افراد بشر تعیین فرموده، مذموم و ناپسند است. بر این اساس، نظام کاستی (طبقاتی) قدیم ایران، در دین اسلام جایی نداشت؛ زیرا بر اساس مبانی اسلامی، تمام ملّتها و امتها نزد خدا یکساناند و شأن و مقام افراد نه بر اساس سابقة قومی، زبانی و فرهنگی، بلکه بر اساس تقوا و درستکاری خود فرد تعیین و ارزیابی میشود.
معرفی دین اسلام و وعدههای عدالت و برادری که در اولین گفتوگوهای سفیران مسلمان مطرح میشد، دلهای بسیاری از ایرانیان را به سوی اسلام منعطف ساخت. به همین دلیل، لمبتون، سرعت و سهولت نسبی غلبه اعراب را به احتمال غالب، معلول این حقیقت میداند که اسلام به عامّه مردم وعده میداد که آنها را ازآن اوضاع و احوال نکبتبار و طاقتفرسای اجتماعی رهایی خواهد داد.
طبیعی است که مردم رنجکشیده و محبوس در قفس نظام طبقاتی، به چنین آموزههایی علاقه نشان خواهند داد. آزادی از مفاسد، تعصّبات، تبعیضات و بیعدالتیهای نظام طبقاتی دربارة قشرهای پایین جامعهـ که حتی از حیوانات طبقات بالای جامعه نیز پستتر تلقّی میشدندـ نوید میداد که بدینوسیله نجات خواهند یافت. بدین ترتیب، اصل برابری و مساواتخواهی دین اسلام، گروههای فرودست و رنجکشیده را شیفته خود کرد و آنها را فوجفوج به سوی این دین الهی کشاند.
سادگی و بیآلایشی
از دیگر ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی که موجب جذب تودة مردم ایران به اسلام شد، سادگی و سهولت احکام آن بود. تصلّب و قشرینگری مذهب زردتشتی همراه با رسوم و آیینهای خشک و خستهکننده که از احکام و مقررات مذهبی رنجآور و بیهوده سرشار شده بود، از دلایل مهم گرایش ایرانیان به اسلام قلمداد شده است.
مبانی دین اسلام، ساده و درخور فهم همگان، بهویژه طبقات پایین جامعه بود و از دستگاه خداپرستی آیینهای دیگر مانند اهورامزدا و اهریمن و ایزدان دیگر و فلسفة پیچیدة مذاهب نوظهور مانند مانویت برای مردم ملموستر بود. بدین ترتیب، اصل اعتقادی توحید که همگان را از سردرگمی در این وادی خارج میساخت، از عوامل مهم گسترش اسلام محسوب میشد.
دین اسلام با بیزاری از اندیشههای ناروا و نادرست و سنـّتپرستی، و نیز اصرار بر ارج نهادن بر امور معنوی، شالودهای نوین و مقرون به دموکراسی در برابر سنّتپرستی و کهنهپرستی ایرانی عرضه کرد. اسلام، سادگی را جانشین پیچیدگی، توحید را جانشین تعدّد الوهیت و تثلیث، بشریت بشر را جانشین الوهیت بشر، حقیقتطلبی و علم را جانشین خرافات، و عقاید ساده و محکم دینی را جانشین منازعات و مجادلات مذهبی کرد.
اسلام نهتنها از نظر اعتقادی ساده و آسان بود، بلکه در عمل نیز به هیچ وجه پیچیدگی مذاهب دیگر را نداشت؛ در واقع، هم شیوة تدین به آن آسان است و هم احکامی که تشریح کرده سهل میباشد. اعمال عبادی اسلام، ساده و بدون تشریفات برگزار میشد و از پیچیدگی، تضاد و ناباوری اعتقادات گذشته خبری نبود. شرایط پذیرفتن دین جدید هم به قدری ساده جلوه مینمود که هر تازهواردی را به شگفتی میانداخت.
تساهل و تسامح
آزادی دینی و آزاداندیشی مسلمانان، از مهمترین عوامل استقبال ایرانیان از دین اسلام بود. شواهد فراوانی وجود دارد که احترام اسلام و مسلمانان را به آزادی عقیده و دین و مخالفت آنها را با تحمیل دین بر دیگران بازگو میکند. مسلمانان با تکیه بر اندیشة «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» (بقره: 256)، هیچ کس را با ناخوشایندی و زور مجبور به پذیرش دین اسلام نمیکردند؛ بلکه این عمل را زشت میدانند.
مسلمانان در مناطقی که فتح میکردند به کافران فرصت میدادند تا اسلام را قبول کنند. بر اساس مبانی دین اسلام، پیروان ادیان دیگر نیز میتوانستند با پرداخت مبلغ معینی مالیات سالانه به عنوان جزیه، بر دین سابق خویش باقی بمانند. این گروه که «اهل ذمّه» خوانده میشدند، اجازه داشتند در برابر تعهداتی، با آزادی و امنیت کامل در قلمرو مسلمانان به اجرای مراسم و آداب مذهبی خویش بپردازند. افزون بر این، همة معابد و اماکن مذهبی آنان مورد احترام جامعه اسلامی قرار میگرفت. ذمّیان، نه تنها از آزادیهای اسلامی برخوردار بودند، بلکه از مهربانی، بلندنظری و انساندوستی مسلمانان نیز بهرهمند میگشتند. در برابر این آزادیها و امتیازات، آنها میباید برخی اصول و قواعد را رعایت میکردند.
قانون حفظ دین و عقیده در برابر پرداخت جزیه، به مرور بسیاری از ذمّیان را به دین اسلام متمایل کرد. آنان که در برخورد اولیه با اسلام، قبول جزیه را بر قبول اسلام ترجیح داده بودند، بهتدریج که با مبانی دلنشین دین اسلام و مناسبت عقاید اسلامی با اعتقادات خود آشنا شدند، جذب این دین گشتند؛ به گونهای که در قرن دوم هجری، جز عدهای معدود، عامة مردم آیین مسلمانی را پذیرفته بودند.
امتیازهای اجتماعی و اقتصادی
مسلمانان برای ترویج و اشاعة دین اسلام، از هیچ کوششی فروگذار نبودند؛ به همین دلیل، امتیازهای فراوانی به قبولکنندگان این دین اعطا میکردند. قبول اسلام، شخص نومسلمان را علاوه بر بهرهمندی از برخی امتیازهای اجتماعی (مانند آزادی ازدواج با زنان مسلمان، آزادی حمل اسلحه و پوشیدن لباس عامه)، از پرداخت جزیه نیز معاف میساخت.
احتمال میرود همین تدابیر و مزایای اقتصادی و اجتماعی پذیرش دین جدید بود که دهقانان را ترغیب میکرد که بدون مقاومت قابلتوجهی، در برابر لشکر اسلام سر تسلیم فرود آورند و در قبول آیین جدید، آمادگی بیشتری نشان دهند. صنعتگران، پیشهوران، کشاورزان و به طور کلی طبقات پایین و متوسط جامعه، که بیش از همه در فشار بودند، با رغبت بیشتری اسلام را پذیرفتند. ریچارد بولت اشاره میکند که در میان بخشهای مختلف اجتماعی ایران (در دورة امویان)، دو گروهِ اسیران جنگی و افراد طبقات پایین جامعه، بیش از همه تمایل به اسلام داشتند. مشکل مالکیت زمینهای کشاورزی، نظر مساعد بسیاری از کشاورزان را به دین اسلام جذب میکرد؛ زیرا این گروههای فرودست، خود مالک زمین میشدند و مالیات بسیار اندکی در برابر مالکیت زمین میپرداختند که قابل مقایسه با مالیات عصر ساسانیان نبود.
دبیران و مستوفیان نیز گروهی بودند که برای حفظ جایگاه خود در امور اداری کشور، بیدرنگ به سوی پیروزمندان مسلمان رفتند و آیین مسلمانی را پذیرفتند. در مراحل بعدی، بازرگانان و تجار بودند که به شکلی خود را با وضعیت جدید منطبق ساختند. با توسعة فتوحات مسلمانان، قلمرو اسلامی بسیار وسیع گشت و این در حالی بود که رسوم مدنی و تجاری اسلام نیز امتیازاتی به پیشهوران و بازرگانان میبخشید؛ در حالیکه احکام فقهی زردتشتی آنان را در تنگنا قرار میداد.
در پایان ذکر مطلبی ضروری است که خود بیانگر عشق ایرانیان به اسلام حقیقی میباشد؛ روند پذیرش اسلام در میان ایرانیان تا پایان عصر خلفای راشدین (40ه.) چشمگیر بود، ولی پس از آن با روی کار آمدن خلفای اموی، این روند رو به کندی گرایید. ایرانیان پذیرای اسلامی بودند که در آن، اصول ارزشمندی مانند مساوات و برابری و عدالت و... مطرح بود؛ اما وقتی امویان بر سریر دستگاه خلافت تکیه زدند و خلافت را به ملوکیت تبدیل و شعارهای جاهلی مانند برتری عرب بر عجم را زنده کردند، دیگر آن روح آزادمنش ایران نمیتوانست چنین حکومت و دین تحریف شدهای را پذیرا باشد. سیاستهای غلط و جاهلی خلفای اموی در امور سیاسی و اداری، و برخوردهای نامناسب سرداران و لشکریان خلافت بنیامیه (با تأکید بر قوممحوری نه اسلاممحوری)، سبب شد گرایش روزافزون ایرانیان به دین اسلام که تا تصرف خراسان استمرار داشت، دچار رخوت و سستی شود. به همین دلیل، مردم مناطقی مانند ماوراءالنهر که در عهد خلافت بنیامیه به تصرف اسلام درآمدند، تا مدتها بر اعتقادت و سنتهای قدیمی خویش پایبند مانده و بسیار دیر به آیین اسلام در آمدند.
نتیجه
دین اسلام در جزیرةالعرب ظهور یافت، ولی در آنجا محصور نماند و آموزههای حیاتبخش آن، در مدت کوتاهی بر بخش گستردهای از عالم از جمله ایرانزمین پرتو افکند. جامعة ایران که از درون ـ به ویژه در حوزه دینی و فرهنگی ـ دچار انحطاط گشته بود، انتظار دینی را میکشید که با تمسّک به آن، خویشتن را از اسارت اعتقادات خرافی دین تحریفشدة زردتشتی و ستمهای اجتماعی و اقتصادی اشراف و موبدان ساسانی نجات بخشد. با ورود اسلام، این انتظار به سرآمد؛ آموزههای انسانساز، اندیشههای نوین و دیگر جذّابیتهای مکتب حیاتبخش اسلام، به ویژه مساواتجویی و عدالتمحوری آن، اشتیاق ایرانیان را ـ که تشنة عدالت اجتماعی بودند ـ به دین اسلام دوچندان ساخت. این عوامل به همراه مؤلفههای دیگری مانند سادگی و بیآلایشی، تساهل و تسامح، امتیازهای اجتماعی و اقتصادی دین اسلام، سبب شد این شریعت مقدس در مدت کوتاهی در قلوب مردم ایران جای گیرد و بدین شکل امپراتوری بزرگ باستانی ایران، به عنوان بخشی از دارالاسلام محسوب شود.
پوشش و عفاف از آن جهت که یک امر فطرى است و براى حیات اجتماعى انسان ضرورت دارد، در ادیان و مذاهب الاهى داراى جایگاه خاصى است. تمام ادیان آسمانى، حجاب و پوشش را بر زن واجب و لازم شمردهاند و جامعه بشرى را به سوى آن فراخواندهاند؛ زیرا حیا و لزوم پوشش به طور طبیعى در نهاد زنان به ودیعت نهاده شده و احکام و دستورهاى ادیان الاهى هماهنگ و همسو با فطرت انسانى تشریع شده است.
بر اساس اصل لزوم هماهنگى و تناسب آفرینش و قانونگذارى،1 خداوند لباس و پوشاک را در لابلاى نعمتهاى بیکرانش به بشر ارزانى داشت2 و اشتیاق درونى زنان به «حجاب» را با تشریع قانون پوشش مستحکم ساخت تا گوهرِ هستى «زن» در صدفِ پوشش صیانت گردد و جامعه از فرو افتادن در گرداب فساد و تباهى نجات یابد.
بدون تردید جهان بینى و انسان شناسى هر فرهنگ و مکتب، نقش اساسى و مهمّى در انتخاب نوع و کیفیت پوشش دارد.3 بر اساس جهانبینى ادیان الاهى که انسان خلیفه خداوند و مرکز و محور جهان هستى است و رسالت کسب معرفت و تهذیب نفس و اصلاح جامعه را بر دوش دارد و حیاتش در جهان آخرت نیز ادامه دارد، باید جسم زن و چشم مرد پوشیده گردد تا غرایز شهوانى مهار و کنترل شود و استعدادهاى معنوى و عقلانى بشر در پرتو رهیافتهاى فطرى و هدایتهاى وحیانى شکوفا گردد. گرچه انتخاب لباس و پوشاک برآیند اندیشه و اراده آدمى است، ولى بر بینش و اراده انسانى نیز تأثیر مىگذارد و مىتواند به عنوان زمینهساز تعالى یا انحطاط فردى و اجتماعى نقش آفرینى نماید.
در آیین زرتشت، یهود، مسیحیت و اسلام - که این مقاله به بررسى آنها مىپردازد - حجاب بر زنان امرى لازم بوده است. کتابهاى مقدس مذهبى، دستورات و احکام دینى، آداب و مراسم و سیره عملى پیروان این ادیان چهارگانه، بهترین شاهد و عالىترین گواه بر اثبات این مدعاست.
حجاب در آیین زرتشت
نخستین مردمى که به سرزمین ایران آمدند، آریایىها بودند. آنان به دو گروه عمده «مادها» و «پارسها» تقسیم مىشدند. با اتّحاد مادها، دولت «ماد» تشکیل شد. پس از مدّتى پارسها توانستند دولت ماد را از بین ببرند و سلسلههاى هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان را بنیانگذارى کنند. پژوهشها نشان مىدهد که زنان ایران زمین از زمان مادها که نخستین ساکنان این دیار بودند، داراى حجاب کاملى، شامل پیراهن بلند چیندار، شلوار تا مچ پا و چادر و شنلى بلند بر روى لباسها بودهاند.4
این حجاب در دوران سلسلههاى مختلف پارسها نیز معمول بوده است.5 بنابر این، در زمان بعثت زرتشت و قبل و بعد از آن، زنان ایرانى از حجابى کامل برخوردار بودهاند. برابر متون تاریخى، در همه آن زمانها پوشاندن موى سر و داشتن لباس بلند و شلوار و چادر رایج بوده است و زنان هر چند با آزادى در محیط بیرون خانه رفت و آمد مىکردند و همپاى مردان به کار مىپرداختند، ولى این امور با حجاب کامل و پرهیز شدید از اختلاطهاى فسادانگیز همراه بوده است.
جایگاه فرهنگى پوشش در میان زنان نجیب ایرانزمین به گونهاى است که در دوران سلطه کامل شاهان، هنگامى که خشایارشاه به ملکه «وشى» دستور داد که بدون پوشش به بزم بیاید تا حاضران، زیبایى اندام او را بنگرند، وى امتناع نمود و از انجام فرمان پادشاه سر باز زد و به خاطر این سرپیچى، به حکم دادوَران، عنوان «ملکه ایران» را از دست داد.6
در زمان ساسانیان - که پس از نبوت زرتشت است - افزون بر چادر، پوشش صورت نیز در میان زنان اشراف معمول شد. به گفته ویل دورانت پس از داریوش، زنان طبقات بالاى اجتماع، جرأت نداشتند که جز در تختِ روانِ روپوش دار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنان اجازه داده نمىشد که آشکارا با مردان آمد و رفت کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردى حتى پدر و برادرشان را ببینند. در نقشهایى که از ایران باستان بر جاى مانده است، هیچ صورت زنى دیده نمىشود و نامى از ایشان نیامده است.7
تجلیّات پوشش در میان زنان ایران چنان چشمگیر است که برخى از اندیشمندان و تمدننگاران، ایران را منبع اصلى ترویج حجاب در جهان معرفى کردهاند.8
از آنجا که مرکز بعثت «اشو زرتشت» ایران بوده است و آن حضرت در زمینه اصل حجاب و پوشش زنان در جامعه خویش کمبودى نمىدیده است، با تأیید حدود و کیفیت حجاب رایج آن دوران، کوشید تا با پندهاى، خود ریشههاى درونى حجاب را تعمیق و مستحکم نموده، عامل درون را ضامن اجرا و پشتوانه استمرار و استوارى حجاب معمول قرار دهد.
به پند و اندرزهاى «اشوزرتشت» بنگرید تا تلاش وى براى تعالى و آموزش مبانى حجاب و بیان لزوم توأم نمودن حجاب ظاهرى با عفّت باطنى، روشنتر شود؛ او مىفرماید:
اى نوعروسان و دامادان!... با غیرت، در پى زندگانىِ پاکمنشى بر آیید... .اى مردان و زنان! راه راست را دریابید و پیروى کنید. هیچ گاه گردِ دروغ و خوشىهاى زودگذرى که تباه کننده زندگى است، نگردید؛ زیرا لذّتى که با بدنامى و گناه همراه باشد، همچون زهر کشندهاى است که با شیرینى درآمیخته و همانند خودش دوزخى است. با این گونه کارها، زندگانى گیتى خود را تباه مسازید. پاداش رهروان نیکى، به کسى مىرسد که هوا، هوس، خودخواهى و آرزوهاى باطل را از خود دور ساخته، بر نفس خویش چیره گردد و کوتاهى و غفلت در این راه، پایانش جز ناله و افسوس نخواهد بود.
فریب خوردگانى که دست به کردار زشت زنند، گرفتار بدبختى و نیستى خواهند شد و سرانجامشان خروش و فریاد و ناله است.9
گفتنى است که در دین زرتشت، لباس یا کیفیت خاصى براى حجاب زنان واجب نشده است؛ بلکه لباس رایج آن زمان که شامل لباس بلند، شلوار و سرپوش - یعنى چادر یا شنلى بر روى آن - بوده است، مورد تقریر و تنفیذ قرار گرفته است. هر چند که استفاده از سِدرِه و کُشتى - لباس مذهبى ویژه زرتشتیان - توصیه شده است.10
البته بر هر مرد و زن واجب است که هنگام انجام مراسم عبادى و نیایش، سر خود را بپوشاند. بنا به گفته مؤبد «رستم شهرزادى» پوشش زنان باید به گونهاى باشد که هیچ یک از موهاى سرِ زن از سرپوش بیرون نباشد. در خرده اوستا، به طور صریح چنین آمده است: «نامى زت واجیم، همگى سر واپوشیم و همگى نماز و کریم بدادار هورمزد؛11 یعنى همگان نامى ز تو بر گوییم و همگان سر خود را مىپوشیم و آن گاه به درگاه دادار اهورمزدا نماز مىکنیم».
بر اساس آموزههاى دینى، یک زرتشتى مؤمن، باید از نگاه ناپاک به زنان دورى جوید و حتى از به کارگیرى چنین مردانى خوددارى کند. در اندرز «آذربادماراسپند» مؤبد موبدان آمده است: «مرد بدچشم را به معاونت خود قبول مکن12».
پوشش موى سر و داشتن نقاب بر چهره، پس از سقوط ساسانیان نیز ادامه یافته است. به این نمونه بنگرید: پس از فتح ایران، هنگامى که سه تن از دختران کسرى، شاهنشاه ساسانى را براى عمر آوردند، شاهزادگان ایرانى همچنان با نقاب، چهره خود را پوشانده بودند. عمر دستور داد تا پوشش از چهره بر گیرند تا خریداران پس از نگاه، پول بیشترى مبذول دارند. دوشیزگان ایرانى خوددارى کردند و به سینه مأمور اجراى حکم عمر مشت زده، آنان را از خود دور ساختند. عمر بسیار خشمناک شد؛ ولى امام على(ع) او را به مدارا و تکریم آنان توصیه فرمود.13
حجاب در آیین یهود
همه مؤرخان، از حجاب سخت زنان یهودى سخن گفتهاند14. ویل دورانت مىگوید: گفتوگوى علنى میان ذکور و اِناث، حتّى بین زن و شوهر از طرف فقهاى دین ممنوع گردیده بود.... .دختران را به مدرسه نمىفرستادند و در مورد آنها کسب اندکى علم را به ویژه چیز خطرناکى مىشمردند. با این همه، تدریس خصوصى براى اِناث مجاز بود.15 نپوشاندن موى سر خلافى بود که مرتکب آن را مستوجب طلاق مىساخت.16 زندگى جنسى آنان، علىرغمِ تعدد زوجات، به طرز شایان توجّه ، منزّه از خطایا بود. زنان آنان، دوشیزگانى محجوب، همسرانى کوشا، مادرانى پُرزا و امین بودند و از آنجا که زود وصلت مىکردند، فحشا به حدّاقل تخفیف پیدا مىکرد.17
بدون تردید مبناى حجاب در شریعت یهود، آیات تورات بود که بر حجاب تأکید مىنمود. کاربرد واژه «چادُر» و «برقع» که به معناى روپوش صورت است، در آن آیات، کیفیت پوشش زنان یهودى را نشان مىدهد. تورات تشبه مرد و زن به یکدیگر را نهى نموده، مىگوید:متاع مرد بر زن نباشد و مرد لباس زن را نپوشد؛ زیرا هر که این را کند، مکروه «یَهْوَه» خداى تو ست.18 بىحجابى سبب نزول عذاب معرفى شده است؛
خداوند مىگوید: از این جهت که دختران صهیون متکبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم راه مىروند و به ناز مىخرامند و به پاىهاى خویش خلخالها را به صدا مىآورند* بنابراین خداوند فَرْق سر دختران صهیون را کَلْ خواهد ساخت و خداوند عورت ایشان را برهنه خواهد نمود* و در آن روز، خداوند زینت خلخالها و پیشانىبندها و هلالها را دور خواهد کرد* و گوشوارها و دستبندها و روبندها را * و دستارها و زنجیرها و کمربندها و عطردانها و تعویذها را * و انگشترها و حلقههاى بینى را * و زخوت نفیسه و رداها و شالها و کیسهها را * و آینهها و کتان نازک و عمامهها و برقعها را * و واقع مىشود که به عوض عطریّات، عفونت خواهد شد و به عوض کمربند، ریسمان و به عوض موىهاى بافته، کَلى و به عوض سینهبند، زنّار پلاس و به عوض زیبایى، سوختگى خواهد بود * مردانت به شمشیر و شجاعانت در جنگ خواهند افتاد * و دروازههاى وى، ناله و ماتم خواهند کرد و او خراب شده، بر زمین خواهد نشست.19
افزون بر موارد فوق، در کتاب مقدس، وجوب پوشاندن موى سر20 لزوم پرهیز از زنان فریبکار و بیگانه21، نهى از لمس و تماس22 و واژه چادر23، نقاب24 و برقع25 آمده است؛ به عنوان نمونه در مورد عروس یهودا مىخوانیم: پس رخت بیوکى را از خویشتن بیرون کرده، برقعى به رو کشیده و خود را در چادرى پوشید و به دروازه عینایم که در راه تمنه است، بنشست.26
در «تلمود» اصلىترین کتاب فقهى که به گفته ویلدورانت، اساس تعلیم و تربیت یهود27 است، نیز بر لزوم پوشاندن سر از نامحرمان، لزوم سکوت زن و پرهیز از هرگونه آرایش براى سایر مردها28، پرهیز از نگاه زن به مردان بیگانه، 29 اجتناب از نگاه مرد به زنان نامحرم30 و لزوم پرهیز از هر امر تحریکآمیز،31 تأکید شده است.
برابر حکم سختگیرانه تلمود، اگر رفتار زن فضیحتآمیز باشد، شوهر حق دارد او را بدون پرداخت مبلغ کتوبا(مهریه) طلاق دهد و زنانى که در موارد زیر به رفتار و کردار آنها اشاره مىشود، ازدواجشان باطل است و مبلغ کتوبا (مهریه) به ایشان تعلّق نمىگیرد؛ زنى که از اجراى قوانین دینى یهود سرپیچى مىکند و فىالمثل بدون پوشاندن سرِ خود، به میان مردان مىرود، در کوچه و بازار پشم مىریسد و با هر مردى از روى سبک سرى به گفتوگو مىپردازد. زنى که در حضور شوهر خود، به والدین او دشنام مىدهد و زن بلند صدا که در خانه با شوهر خود به صداى بلند درباره امور زناشویى صحبت مىکند و همسایگانِ او مىشنوند که چه مىگوید.32
برخورد حضرت موسى(ع) با دختران شعیب که به آنان فرمود تا پشت سر او حرکت کرده، از پشت سر، او را به منزل پدرشان هدایت کنند، و نیز سیره عملى یهودیان مبنى بر استفاده از چادر و برقع و روبند، تفکیک و جدا بودن محل عبادت زنان از مردان در کنیسه، ناشایسته شمردن اشعارى که در تمجید زیبایى زنان سروده شده است و ایراد خطابه توسط زنان از پشت پرده، بیانگر کیفیت شدید و سختگیرانه حجاب نزد یهودیان است.
حجاب در آیین مسیحیت
مسیحیت نه تنها احکام شریعت یهود در مورد حجاب را تغییر نداد، بلکه قوانین شدید آن را استمرار بخشید و در برخى موارد، قدم را فراتر نهاد و با سختگیرى بیشترى وجوب حجاب را مطرح ساخت؛ زیرا در شریعت یهود، تشکیل خانواده و ازدواج امرى مقدس محسوب مىشد و طبق نوشته ویل دورانت، در سن بیست سالگى اجبارى بود؛33 اما از دیدگاه مسیحیت قرون اوّلیه، تجرّد، مقدس شمرده مىشد.34 بنابر این مسیحیت، براى از بین بردن زمینه هرگونه تحریک و تهییج، زنان را به صورت شدیدترى به رعایت کامل پوشش و دورى از هر گونه آرایش و تزیین فراخواند. برابر متون تاریخى، چادر و روبند، براى همگان - حتّى براى خاتونهاى اشراف - ضرورى بود و در اعیاد نیز کسى آن را کنار نمىگذاشت؛ بلکه با طلا و نقره و پارچههاى زربفت آن را تزیین مىنمودند و حتّى براى تفریح نیز با حجب و حیاى کامل در مجالس انس و یا گردشهایى دور از چشم نامحرمان، شرکت مىجستند.
انجیل در موارد فراوان، بر وجوب حجاب و پوشش تأکید و پیروانش را به تنزّه از اِعمال شهوت و عفاف فراخوانده است؛ در انجیل مىخوانیم: همچنین زنان پیر در سیرت متقى باشند و نه غیبتگو و نه بنده شراب زیاده، بلکه معلمات تعلیم نیکو* تا زنان جوان را خِرَد بیاموزند که شوهر دوست و فرزند دوست باشند* و خرداندیش و عفیفه و خانهنشین و نیکو و مطیع شوهران خود که مبادا کلام خدا متهم شود*35
در «کتاب مقدس» در مورد لزوم آراستگى به حیا و کنار نهادن آرایش ظاهرى چنین آمده است: همچنین زنان، خویشتن را بیارایند به لباسِ مزّین به حیا و پرهیز؛ نه به زلفها و طلا و مروارید و رختِ گرانبها* ...زن با سکوت به کمال اطاعت تعلیم گیرد* و زن را اجازت نمىدهم که تعلیم دهد یا بر شوهر مسلّط شود؛ بلکه در سکوت بماند*36
همچنین اى زنان، ...* و شما را زینت ظاهرى نباشد از بافتن موى و متحلّى شدن به طلا و پوشیدن لباس * بلکه انسانیت باطنى قلبى در لباس غیر فاسد، روح حلیم و آرام که نزد خدا گرانبهاست * زیرا بدین گونه زنان مقدسه در سابق نیز که متوکل به خدا بودند، خویشتن را زینت مىنمودند.37
افزون بر موارد پیشین، «عهد جدید» نیز لزوم پوشاندن موى سر، به ویژه در مراسم عبادى،38 لزوم سکوت به ویژه در کلیسا،39 با وقار و امین بودن زن 40و نهى از نگاه ناپاک به بیگانگان را خاطرنشان ساخته، مىگوید: کسى که به زنى نظر شهوت اندازد، همان دم، در دل خود با او زنا کرده است * پس اگر چشم راستت، تو را بلغزاند، قلعش کن و از خود دور انداز؛ زیرا تو را بهتر آن است که عضوى از اعضایت تباه گردد، از آن که تمام بدنت در جهنم افکنده شود*41
دستورات دینى پاپها و کاردینالهاى مسیحى که بر اساس آن پوشاندن صورت الزامى و تزیین موى سر و آرایش آن و تنظیم آنها در آیینه و سوراخ نمودن گوشها و آویختن گلوبند، خلخال، طلا و دستبند قیمتى، رنگ نمودن مو و تغییر صورت ظاهرى ممنوع بود، شدت بیشترى رانشان مىدهد.42
در مورد سیره عملى زنان مسیحى، دائرة المعارف لاروس مىگوید: دین مسیحى، براى زن، خِمار را باقى نهاد؛ وقتى وارد اروپا شد، آن را نیکو شمرد. زنها در کوچه و وقت نماز، خمار داشتند. در قرون وسطى، خصوصاً قرن نهم، خمار رواج داشت. آستین خمار، شانه زن را پوشیده، تقریباً به زمین مىرسید. این عادت تا قرن سیزدهم باقى بود.43
ویل دورانت نیز در مورد سیره عملى زنان مسیحى چنین مىنویسد: ساق پاى زنان چیزى نبود که در ملأ عام و یا رایگان به چشم خورد.... البسه بانوان در مجالس تورنه، موضوع مهمّى براى روحانیون بود که کاردینالها، درازى جامههاى خواتین را معیّن مىکردند. هنگامى که کشیشان چادر و روبند را یکى از ارکان اخلاقیات عیسوى دانستند، به دستور زنها، چادرها را از مشمش ظریف و حریر زربفت ساختند... .44
تصویرهایى که از پوشاک مسیحیان و زنان اروپا به جا مانده، به وضوح حجاب کامل زنان را نشان مىدهد.45
حجاب در آیین اسلام
بدون شک، پوشش زن در برابر مردان بیگانه، یکى از ضروریات دین اسلام است. قرآن کریم مىفرماید: «و به بانوان باایمان بگو چشمهاى خود را فروپوشند و عورتهاى خود را از نگاه دیگران پوشیده نگاه دارند و زینتهاى خود را، جز آن مقدارى که ظاهر است، آشکار نسازند و روسرىهاى خودرا بر سینه خود افکنند و زینتهاى خود را آشکار نسازند؛ مگر براى شوهرانشان، پدرانشان، پدر شوهرانشان، پسرانشان، پسران همسرانشان، برادرانشان، پسر برادرانشان، پسر خواهرانشان، زنان همکیششان، کنیزانشان و مردان سفیهى که تمایلى به زنان ندارند و کودکانى که از امور جنسى بىاطلاعند و پاهاى خود را بر زمین نکوبند تا زینتهاى پنهانشان آشکار شود و همگى به سوى خداوند توبه کنید اى مؤمنان؛ باشد که رستگار شوید».46 افزون بر آن، در آیات دیگر، پوشیدگى کامل اندام،47 نیک و شایسته، با وقار و بدور از تحریک سخن گفتن و دورى از آرایشهاى جاهلیت نخستین،48 توصیه شده است.
در روایات نیز پوشیدن جامه بدننما و نازک نزد نامحرم49، آرایش و استعمال عطر در خارج از خانه50، اختلاط فساد برانگیز زن و مرد51، دست دادن و مصافحه با نامحرم52و تشبه به جنس مخالف 53 منع شده است و مردان با غیرت،54 به هدایت و کنترل همسر و دختران، عفّت نسبت به زنان مردم55 و دورى از چشمچرانى توصیه شدهاند.
پس معلوم شد که تفاوت اساسى حجاب اسلامى با حجاب ادیان گذشته، در این است که اسلام وجوب پوشش زنان را متناسب با شئونات انسان، با تعدیل و نظم مناسب و به دور از افراط و تفریط، سهلانگارى مضرّ یا سختگیرى بىمورد به جامعه بشرى ارزانى داشته است. حجاب اسلامى همچون حجاب مورد توصیه پاپها، به معناى حبس زن در خانه یا پردهنشینى و دورى از شرکت در مسایل اجتماعى نیست؛ بلکه بدین معناست که زن در معاشرت خود با مردان بیگانه، موى سر و اندام خویش را بپوشاند و به جلوهگرى و خودنمایى نپردازد تا در جامعه، غریزه آتشین جنسى تحریک نگردد؛ بلکه در محیط خانواده، این غریزه به صورت صحیح ارضا گردد.
1-توحید : قرآن در باب توحید و بیان آن دعوت مسیح علیه السلام را چنین بیان می کند ((و لمّا جاء عیسی بالبیّنات قال قد جئتکم بالحکمه ولابیّن لکم بعضالذی تختلفون فیه، فاتّقو الله و اطیعون،ٍ اِنّ الله هو ربّی و ربّکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم)) ؛ هنگامی که عیسی بادر دست داشتن معجزات آشکاروآیات روشن(به پیش بنی اسرائل) آمد ، گفت: من شریعت حکیمانه ای را (درباره ی مبدأ و معاد ونیازهای زندگی بشر) برای شما آورده ام ، و آمده ام تا برایتان برخی از امور(دینی)را روشن گرداندم گه در آنها اختلاف می وزید . پس از خدا بترسید و از من پیروی کنید.بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است،پس او را پرستش کنید،راه راست این است . در باره ی صفات خداوند متعال مسیحیت با مذاهب و ادیان آسمانی دیگر تفاوت چنانی ندارد ولی در مورد تصور خداوندمتعال تعبیرها و مفاهیم دشواری مطرح کرده است که فهم آن دنیای مسیحیت راسرگردان ومصداق واقعی ((ضالین))- گمراهان- قرارداده است . در نزد مسیحیت خدا عبارت از اقنوم(شخص)است.(1)اقنوم پدر(2)اقنوم فرزند(3)اقنوم روح القدس و به این عقیده،تثلیت می گویند.
اقنوم پدر:منظور از اقنوم پدر ذات خداوند است به استثنای صفت کلام و صفت حیات و محبت اقنوم فرزند: منظور از فرزند((صفت کلام خداوند))است البته مانند صفت کلام انسان عرض نیست بلکه جوهر است و عقیده دارند که همین صفت خداوند در شخصیت انسانی عیسی بن مریم حلول کرده است و به همین سبب عیسی مسیح را فرزند خدا میدانند.
روح القدس: منظور از روح القدس((صفت محبت))پدر و فرزند است که بوسیله آن((ذات خدا))با ((صفت کلام)) خود محبت می کند و فرزند باپدر محبت می کند و این صفت نیز مانند صفت کلام وجود جوهری دارد،چنانچه درانجیل آمده است:((و اما عیسی چون تعمید یافت فوراً از آب بر آمد که در ساعت،آسمان بر وی گشاده شد و روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده بر وی آمد.))
خلاصه اینکه خدا برسه اقنوم پدر(ذات خدا)،فرزند(صفت کلام خدا) و روح القدس(صفت محبت خدا)مشتمل است،و هر کدام یک خدا است ولی هر سه با هم جمع شوند سه خدا نمی شوند بلکه باز هم یک خدا است.(هر کدام یک خداولی مجموعاً سه خدا نیست بلکه مجموع یک خدا!!!).
این معمای (( توحید در تثلیث )) مسیحیت را در باب توحید با اختلافات زیاد مواجه و برای حل آن کوششهای بی دریغی شد و در نتیجه ی آن مسیحیت به فرقه ها وگروه های متعددی تقسیم شد و همه این گروه هاچون درحل این مسئله با نظریه کلیسای روم (کاتولیک ها)اختلاف داشتند مبتدع وملحدقرار داده شده اند.
سؤال اینجاست که کلیسای روم (کاتولیک ها) خود چه راه حلی برای اتحاد یک و سه داشت؟در پاسخ به این پرسش مولانا محمد تقی عثمانی (حفظه الله) نویسنده کتاب ((ماهی النصرانیه)) می نویسد : (( تا جاییکه ما مطالعه کرده ایم اکثریت علمای کاتولیک از گشودن این گره به صراحت انکار کرده اند و گفته اند که((سه را یک و یک را سه))قرار دادن یک راز(رمز)سر بسته است که ماتوان فهمیدن آنرا نداریم.))، و در حاشیه ی کتاب اضافه می کنند که ((عده ای از علمای مسیحی ساکن هندوستان برای سرگردان کردن مسلمانان،از این عقیده به((متشابهات))تعبیر کرده اند ولی بنابر چند علت این تعبیر غلط است.
اولاً:آنچه در آیات متشابه مخفی است پی بردن به آن،جزو عقاید بنیادی اساسی نیست که مدار نجات برآن باشد.برخلاف تثلیث که اولین پایه ی عقیده است وبدون ایمان آوردن به آن نجات ممکن نیست،اگرعقیده ی تثلیث جزو متشابهات باشد معنایش اینست که خداوند انسان را مکلف به فهمیدن امری کرده است که قدرت درک آنرا ندارد.در حالی که اگر کسی در تمام زندگی از متشابهات بی خبر باشد هیچ تفاوتی در ایمانش ایجاد نمی شود.
ثانیاً:متشابهات اموری هستندکه عقل آنها را درک نمی کند(ماورای عقل هستند)ولی خلاف عقل نیستند و متشابهات دو نوع اند:نوع اول:متشابهاتی که هیچ مطلبی از آنها درک نمی شود،مثل حروف مقطعات.و نوع دوم آنکه مفهوم ظاهری آنها فهمیده می شود ولی آن مفهوم خلاف عقل است لذا گفته می شود این معنای ظاهری مراد نیست ومفهوم اصلی آن معلوم نیست. واضح است که تثلیث در نوع اول داخل نیست چون معنای ظاهری آن معلوم است لذا اگر دنیا مسیحیت بگوید که معنای ظاهری که خلاف عقل است منظور نظر ما نیست بلکه معنایی دیگر مراد است اشکالی نبود ولی مذهب مسیحی می گوید معنای ظاهری(مفهوم ظاهری)مراد است و هر نفر عیسوی بایدبگوید:((خدا سه اقنوم است وسه یک است.))
در باب توحید مسیحیت این چنین از خدا دور شد.قرآن کریم در بیان کفر آنها می فرماید : ((لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم...لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه...)) ؛ بی گمان کسانی کافرند که می گویند: (خداوند در عیسی حلول کرده است و)خدا همان مسیح پسر مریم است...بی گمان کسانی کافرند که می گویند:خداوند یکی از سه خدا است!
2 نبوت: حضرت مسیح علیه السلام) قرآن مجید می فرماید: ((ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل وامه صدیقه کانا یاْکلان الطعام،انظر کیف نبین لهم الایات ثم انظر انی یوْفکون)) ؛ مسیح پسر مریم جز پیغمبری نبود.پیش از او هم پیغمبرانی(چون او انسان وبرگزیده ی یزدان بوده اند و به میان مردمان روانه شده اند و پس از روزگاری از دنیا ) رفته اند،ومادرش نیز زن بسیار راستکار وراستگویی بود.هم عیسی و هم مادرش(از آنجا که انسان بودند)غذا می خوردند.بنگر که چگونه(نشانه های انسانی آن دو را بر می شماریم و)آیات (خود)را برای آنان (عیسی ومادرش را خدا می دانند!)توضیح و تبیین می کنیم؟دوباره بنگر که چگونه ایشان (ازحق با وجود این همه روشنی)باز داشته می شوند؟!ولی مسیحیت در مورد حضرت مسیح می گوید که صفت کلام خدا(اقنوم فرزند)برای فلاح انسانها در وجود حضرت مسیح حلول کرد و تا زمانیکه حضرت مسیح در دنیا بود اقنوم خدایی در جسمش بود،تا اینکه او را به دار زدند،اقنوم خدایی ازجسمش جدا شد و پس از سه روز دو مرتبه زنده شد و به حواریین(یاران خودش)راهنماییهایی کردو به آسمان رفت و به سبب این دار زدنش همه گناهان پیروان حضرت مسیح که در اثر نافرمانی حضرت آدم در فطرت آنها سرایت کرده بود و آنها مرتکب شده بودند بخشیده شد . وعقیده شان در مورد حضرت مسیح مشتمل برچهار بخش است:
1-حلول و تجسم 2-به صلیب زده شدن 3-زنده شدن مجدد 4-کفاره
کلیسای کاتولیک برای اثبات بخش اول از عقیده ی خوداز انجیل یوحنا استدلال می کند در جایی که آمده: ((در ابتداء کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود)) سپس در ادامه می گوید: ((و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد،پس از فیض و راستی و جلال او را دیدیم جلالی شایسته پسر یگانه پدر.)) مطلب این نیست که فرزند خدایی را ترک کرد و انسان شد بلکه ابتداء فقط خدا بود و اکنون انسان نیز شد پس حضرت مسیح دریک لحظه هم خدا بود و انسان هم بود.چنانچه ازحیثیت انسانی حضرت مسیح رتبه اش ازخدا کمتر است و دریوحنا آمده است: ((پدر از من بزرگ است)) واز حیث خدایی با خدا برابر است چنانکه می گوید: ((من و پدر یکی هستیم))
و آگوستین – دانشمند و فیلسوف مسیحی که در قرن سوم میلادی می زیسته است – می نویسد: (( علی هذا القیاس بنابر حیثیت خدایی او انسان را آفریده و بنابرحیثیت انسانی خودش آفریده شد.)) ولی این سؤال مطرح است که چطور ممکن است که یک شخص هم خدا باشد و هم انسان؟ هم خالق باشد وهم مخلوق؟ هم برتر وهم کهتر؟ این سؤال نیز مانند مسئله تثلیث سالیان سال مورد بحث بوده و در جواب آنها به قدری کتاب نوشته شده که در عالم مسیحیت Christology(مسیح شناسی)بنیاد گذاری شده است.حل این مسئله گروههای متعددی را در دنیای مسیحیت بوجودآورده است که همیشه در مقابل هم بوده اند به عنوان مثال:
1-فرقه آریوس:که قایل به توحید محض بود و می گفت عیسی علیه السلام عبدٌ مخلوقٌ- بنده ی مخلوق است- و او آن کلمه الله است که به وسیله ی او و آسمانها و زمین را خلق نمود.))
2-نسطوریه:این گروه می گوید: ((حضرت عیسی علیه السلام و مادرش به غیر از الله تعالی دو خدا هستند البته مریم خدا را متولد نکرد بلکه انسان را متولد کرد و الله عزوجل انسان را متولد نکرد بلکه خدا را متولد کرد.))
3- یعقوبیه:این گروه که به یعقوب برزغانی منسوبند می گویند:((مسیح خودش خدا هست وبا کفر عظیم مردم خدا مرد وبه دار زده شد و کشته شد،عالم وفلک سه روز بدون مدبر بودند پس از مردن،همان خدا بلندشد و همچنان شد که قبلاً بود. خدا حادث شده بود و حادث قدیم شده بود و هم همان خدا در شکم مریم به صورت حمل بود.))
و گروههای دیگری نیز به وجود آمدند که کلیسای روم همه را بدعتی وملحد قرار داد و بنیانگزاران گروههای مذکور را تبعید نمودند
به اشکال مختلفی شکنجه دادند.اماکلیسای کاتولیک درحل این معما بیشتر به عبارتهای انجیل یوحنا متکی است ودلایل عقلی خیلی کم و سخیفی را ارایه می دهند که ابطال آنها برای هر ذی شعوری سهل است.علاوه بر این بسیاری از مسیحیان نیز هم این عقیده را رد می کنند،چنانکه((ریورند)) رئیس دانشگاه پن هال آکسفورد می گوید: (( جناب مسیح نه به معنای جسمانی ادعای پسر الله بودن نمود آن گونه که از داستان بدون پدر متولد شدن استنباط کرده می شود و نه به معنای روحانی چنین ادعایی داشت چنانکه مجلس نیقیه این ادعا را رد کرد . ایشان (مسیح ) به معنای اخلاقی خودشان را فرزند خدا قرار دادند،چنانکه هر انسان می تواند ادعا بکند یعنی در میان انسان و خدا این نسبت فرزندی و پدری چنان ظاهر می شود که انسان چنان اخلاقی ازخودش بدهد که اخلاق خدایی باشد)
دین پس از رسول خداصلی الله علیه وآله
پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله، مسلمانان باگسترش فتوحات اسلامی در بلاد وردست بااندیشه های جدید آشنا شدند. بیم آن می رفت که اندیشه های ملحدانه وارداتی بافرهنگ اسلامی در آمیزد. نسل جوان که رسول خداصلی الله علیه وآله را درک نکرده، بود و در عصرحاکمیت های پس از پیامبرصلی الله علیه وآله دیده به جهان گشوده بود، مورد تهاجم فرهنگی قرارگرفته بود.
امامان معصوم علیهم السلام با شیوه های مختلف درمعرفی دین تلاش می ورزیدند و به معرفی داده های غلط فرهنگ بیگانه می پرداختند.افکاری که ارزش های اسلامی را تهدیدمی کرد عبارت بود از:
الف - دنیاگرایی
انسان دین دار به دنبال دنیا نمی رود و بدان دل نمی بندد، بلکه آن را نردبان ترقی برای رسیدن به معنویات و کسب پاداش اخروی قرار می دهد. «دینداری همیشه و همه جا بادنیا داری همراه نیست. آن کس که در بندحفظ دنیاست، از دین داری چیزی نمی داند.دین داران برای حفظ زخارف دنیوی هرگزایمان خود را از کف نمی دهند. هیچ گاه برای ازدست دادن منافع این جهانی، اندوهگین نمی شوند، آرامشی در سویدای دل مؤمنان است که از هیچ خطری برآشفته نمی شوند.» (1)
دنیاگرایی صاحبانش را به ورطه سقوطمی کشاند. از این رو اهل بیت علیهم السلام پیروان خودرا نسبت به عواقب دنیا دوستی افراطی،هشدار می دهند. امام علی علیه السلام در این زمینه فرمود: «دنیا را محافظ دین خود بشمارید، اماهرگز با دین از دنیای خود پاسداری نکنید.» (2) آن حضرت در این حدیث کوتاه،اصل برتری معنویات بر دنیا را نشان می دهد.نیز آن حضرت فرمود: «هنگامی که حادثه ای روی می دهد، اموال خود را سپر جان هایتان قرار دهید. هرگاه حادثه و دشواری پیش می آید، جان هایتان را سپر دینتان کنید وبدانید که نابود شده کسی است که دینش ازدست رفته باشد.» (3)
ب - ضعف اعتقادی و فقر فرهنگی
پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله همه چیزدگرگون شد، حتی رهبری امت اسلامی.بسیاری از تازه مسلمان ها پیامبر اسلام رادرک نکرده بودند و بسیاری نیز به خاطر بعدمکانی با مدینه، نتوانسته بودند مدت زیادی در محضر پیامبرصلی الله علیه وآله با احکام و معارف اسلامی آشنا شوند. بدین خاطر مسلمانان بابسیاری از سؤالات رو به رو شدند و جزائمه علیهم السلام کسی توان پاسخ گویی به آن ها رانداشت. فقر اعتقادی در روزهای نخست پس از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله نامحسوس بود اما به مرور زمان، فاجعه های دردناکی به بار آورد.دشمنان دین که متفرق شده بودند و یاماسک دین به چهره زده بودند، با تفسیرهای مادی از دین، ضربه های غیر قابل جبرانی برفرهنگ اسلامی مردم وارد آوردند.
ائمه علیهم السلام با تمام توان به مبارزه با انحرافات عقیدتی برخاستند. «نقش فعال و مثبت پیشوایان را در زمینه بارور کردن زمینه های اعتقادی اسلامی، می نگریم که چگونه این پاکباختگان راه «الله » چون سدی محکم جلوی سیل انحرافات و امواج سهمگینش می ایستادند و نمی گذاشتند امت اسلامی ازدستاوردهای اصیل اسلامی در ابتدای حرکت راهشان، جدا بمانند. این بزرگواران باعلم گسترده شان زمینه را طوری فراهم ساختند که هرگونه نقشه خائنانه ای که علیه اسلام و مسلمین طرح می شد، خنثی نمودندو جامعه نوبنیاد اسلامی را از هرگونه انحراف حفظ کردند.» (4)
این رسوبات فکری که پس از رسول خداصلی الله علیه وآله در جامعه اسلامی به وجود آمد، باگرایش های مادی، عواطف، حیات اخلاقی واجتماعی آن ها ترکیب یافت. این حالت منفی و بی قیدی به باورهای دینی که ناشی از ضعف اعتقادی بود، از نسل قبل به نسل های بعدی منتقل شد.
نقش تاریخی اهل بیت علیهم السلام
اهل بیت علیهم السلام رهروان صدیق راه پیامبرصلی الله علیه وآله بودند، که در ستیز دین و دنیا، جانب حقیقت دین را گرفتند و لذایذ مادی را رها کردند. تنهاآن ها بودند که در طول حیات پربار خویش، باهمه دشواری ها و سختی هایی که از جانب دشمنان برآن ها وارد شد، از گوهر عشق الهی غافل نماندند و به ترویج دین پرداختند. آن هادر این راستا چون رسول خداصلی الله علیه وآله همه رنج هارا به جان خریدند. اهل بیت علیهم السلام تنها وارث دین و آشنا به حقایق آن بودند. از این رو ناگزیربودند که مکتب را از روند تخریبی نجات دهند: «مسلمانان از نظر ایده ئولوژی به پایه پیامبرصلی الله علیه وآله نرسیده بودند، تا نسبت به آینده کاملا بی طرفانه و صد درصد طبق اصول دعوت اسلامی، اقدام کنند، مگر نه این که هنوز تعصبات منطقه ای میان اهل مکه ومدینه، کاملا ریشه کن نشده بود! علاوه براین خطر، خطر دیگری هم وجود داشت که آینده اسلام را تهدید می کرد، و آن وجود دسته ای متشکل و متظاهر به اسلام، در زمان پیامبرخداصلی الله علیه وآله بود. این عده به ظاهر مسلمان بودند،کفر خود را مخفی داشته و همه سعی وکوشش خود را در برافکندن اسلام، مصرف می داشتند. قرآن این دسته را «منافق »می خواند. و اگر افرادی که در فتح مکه از روی ناچاری اسلام آوردند که به هیچ وجه اسلام آوردنشان متکی به عقیده و ایمان نبود.-اضافه کنیم، به سهولت می توانیم اندازه خطری را که بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله متوجه عالم اسلام می شد، نشان دهیم.» (5)
اینان چون عرصه را از رهبری لایق مثل رسول خداصلی الله علیه وآله خالی دیدند، برای رسیدن به مقاصد خویش دست آوردهای پیامبراکرم صلی الله علیه وآله را بازیچه گرفته بودند. امت اسلامی روز به روز از حقیقت اسلام فاصله می گرفتند.در این رهگذر مفسر واقعی اسلام غیر ازاهل بیت علیهم السلام کسی نمی توانست باشد.
اهل بیت علیهم السلام در نگرش دینی - تاریخی،متصل به سلسله هادیان و رسولان خدایی وحافظ رسالت آخرین سلسله رسولان می باشند. لازمه این مسئولیت تاریخی صیانت از کیان دین در برابر بدعت گذاران است. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هرگاه بدعت هاآشکار شود، دانا باید دانش خویش را آشکارکند....» (6)
امامان معصوم علیهم السلام به مبارزه با تحریفگران دین برخاستند. حضرت محمدصلی الله علیه وآله در این باره فرمود: «در میان هر نسلی از امتم، مردانی عادل از اهل بیتم وجود دارند، که تحریف های گمراهان و کژروی های باطل روان و تاویل جاهلیت را از این دین دور می سازند. هان!امامان شما رسولان شما به سوی خدایند.پس دقت کنید که چه کسانی را رسولان خودقرار می دهید.» (7)
اهل بیت علیهم السلام و پیگیری آرمان واحد
اهل بیت علیهم السلام در طول حیات پربار خویش،از راه های مختلف به صیانت از دین پرداختند. اهل بیت علیهم السلام تنها به مبارزه ی منفی علیه دشمنان مکتب بسنده نکردند،بلکه تلاش کردند تا اسلام اصیل را در همه ابعاد آن به جامعه معرفی نمایند; امامی،سنگر جهاد و قیام مسلحانه را انتخاب می کردو امامی دیگر، نیایش را اسلحه خود قرارمی داد. برخی از ائمه علیهم السلام با تربیت شاگردان،به احیای دین می پرداختند. راه های دفاع ازدین متفاوت بود; اما همه در تحقق یک هدف تلاش می ورزیدند: «می نگریم که درحالات وخصوصیات رفتارشان اختلافاتی به ظاهرمتباین وجود دارد و هریک نقشی و برنامه ای متفاوت با دیگری داشته اند. امام حسن علیه السلام بامعاویه صلح می کند، در حالی که امام حسین علیه السلام با یزید به جنگ بر می خیزد وکشته می شود، حضرت سجادعلیه السلام را می نگریم که زندگانی اش همراه با دعا و نیایش می گذردو در این بین، زندگانی امام باقرعلیه السلام یک زندگانی به تمام معنا توام با نشر علم حدیث وفقه است. اما اگر از دید دوم بنگریم و زندگانی ایشان را به شکل یک کلی مرتبط به هم، باخصوصیات مربوط به خودش بنگریم،ملاحظه می شود که زندگانی همه ایشان، یک حرکت واحد بوده و یک زلال جاری در تاریخ است... هرگاه در جامعه انحرافی در احکام اسلامی رخ می داد و یا جامعه دچار مشکلاتی می شد که حیثیت اسلام به خطر می افتاد وحکام زمان از حل آن عاجز می گشتند،ائمه علیهم السلام با بینش های پرفروغ خود، به دفع آن انحراف پرداخته و خطر را خنثی می کردند.» (8) اهل بیت علیهم السلام همواره مراقب اوضاع جاری جامعه اسلامی بودند و هرکدام بااسلوب ویژه ی عصر خویش، یک خط فکری راتعقیب می کردند. امام باقر و امام صادق علیهما السلام در فراگیرترین سطح، به مطرح ساختن معارف اسلامی - به ویژه در زمینه های فقهی وشناساندن احکام شرعی و معارف الهی دربالاترین حد امکان - اهتمام می ورزیدند. امام رضاعلیه السلام بیشترین اهتمام و کوشش خود را درزمینه اعتقادی متمرکز می نماید و براستواری و تثبیت اصول و معیارها تاکیدمی کند...
مامون به گردآوردن علما و اهل کلام -خصوصا از معتزله که اهل محاجه، جدل وموشکافی مسائل بودند.- اهتمام می ورزید، تاآنان امام رضاعلیه السلام را محاصره کنند و درگفتگوها و مباحثاتشان آن حضرت را درخصوص بزرگ ترین مدعای خود و پدرانش که داشتن علم خاصی به علوم و آثارپیامبراکرم صلی الله علیه وآله بوده، شکست بدهند. هدف نهایی او این بود که با شکست یافتن امام رضاعلیه السلام در مسئله امامت، مذهب تشیع سقوط کند و برای همیشه ستاره شیعه وامامان شیعه، خاموش گردد.» (9)
امام رضاعلیه السلام مانند دیگر معصومان علیهم السلام دربرابر شگردهای دشمنان ایستاد و با استدلال منطقی و خرد پسند از یک سو، ماجراجویان فکری را اقناع ساخت و از سوی دیگر، دین رااز انحراف نجات بخشید. علی رغم توطئه دشمنان اهل بیت علیهم السلام آن ها روز به روزمحبوب تر می گردیدند.
دشمنان اسلام پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله توانستند شیوه اجرای احکام خدا راتغییر دهند و حضرت علی علیه السلام و فرزندانش رااز مرکز هدایت جامعه دور سازند.
اهل بیت علیهم السلام با استفاده از شیوه های مناسب با اوضاع سیاسی، به اصلاح باورهای دینی پرداختند و مرزهای اعتقادی جامعه راپاسداری کردند.
اهل بیت علیهم السلام در پاسداری از مرزهای عقیدتی جامعه ابزارهایی را به خدمت گرفتندکه اینک به معرفی آن ها می پردازیم.
ابزار پاسداری از دین
1 - حفظ وحدت
دشمنان اسلام همواره از همبستگی امت اسلامی در هراس بوده اند. آن ها می خواستندبا در هم شکستن روح همگرایی در جامعه،ریشه دین را در قلوب امت بخشکانند. دوران دشواری که امام علی علیه السلام برای حفظ دین پشت سرگذاشت، جامعه را از خونریزی نجات داد و دین را پاسداری نمود.
سکوت حضرت علی علیه السلام در آن مقطع حساس از حیات اسلام برای حفظ وحدت جامعه بود. شهادت آرزوی حضرت علی علیه السلام بود. و از مرگ ترسی نداشت. آن حضرت درجواب ابو سفیان، که امام علیه السلام را به قیام تشویق می کرد، چنین فرمود: «به خدا سوگند! پسرابوطالب انسش به مرگ بیشتر از انس طفل به پستان مادر است ». (10)
حضرت علی علیه السلام قیام را در آن موقعیت به ضرر دین می دانست. بدین خاطر حاضر به قیام نشد. طبعا هر کس می خواهد بداند،آنچه علی علیه السلام در باره آن می اندیشید، آنچه علی علیه السلام نمی خواست آسیب ببیند، آنچه علی علیه السلام آن اندازه برایش اهمیت قائل بود، که چنان برایش رنج جانکاهی را تحمل کرد، چه بود؟
حدسا باید گفت، آن چیز «وحدت صفوف مسلمین » و راه نیافتن تفرقه در آن است،مسلمین قوت و قدرت خود را، که تازه داشتندبه جهانیان نشان می دادند، مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه آنان بود. موفقیت های محیرالعقول خود را در سال های بعد نیز ازبرکت همین وحدت کلمه کسب کردند. علی القاعده، علی علیه السلام به خاطر همین مصلحت،سکوت و مدارا کرد. اما مگر باور کردنی است،که جوانی 33 ساله، دورنگری و اخلاص را تاآن جا رسانده باشد و تا آن حد بر نفس خویش مسلط و نسبت به اسلام وفادار و فانی باشد که به خاطر اسلام، راهی را انتخاب کند که،پایانش محرومیت و خرد شدن خود اواست. (11)
حضرت علی علیه السلام در بدر، احد، خندق وخیبر به نبرد با دشمنان پرداخت ولی پس ازغصب خلافت به خاطر «حفظ وحدت » سکوت می کند; «در از خود گذشتگی تا آن جا پیش رفت که هنگامی که حضرت علی علیه السلام را برای بیعت به طرف مسجد می بردند، یک مردیهودی که این وضع را مشاهده می کرد، بی اختیار زبان به تهلیل شهادت گشود ومسلمان شد. چون علت آن را پرسیدند، گفت:این شخص را می شناسم، این همان کسی است که وقتی در میدان های کارزار ظاهرمی شد، دل قهرمانان را ذوب کرده و لرزه براندامشان می افکند. او همان کسی است که قلعه های مستحکم خیبر را گشود و درب آهنین آن را، که از سنگینی به وسیله چندین نفر، بازو بسته می شد، با یک تکان ازجایگاهش برداشت و به زمین انداخت.
اما حالا که در برابر آشوب یک عده سکوت کرده است، بی حکمت نیست. سکوت او به خاطر حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت و بر حق نبود، او در برابر این اهانت ها،صبر و تحمل نمی کرد. بدین جهت، حق بودن اسلام بر من آشکار گردید و مسلمان شدم.» (12)
امام حسن علیه السلام نیز برای حفظ مصالح عامه امت اسلامی، صلح تحمیلی را پذیرفت. آن حضرت در پاسخ شیعیان ناراضی از صلح،چنین فرمود: «ترسیدم ریشه مسلمانان اززمین کنده شود و کسی از آنان باقی نماند. ازاین جهت خواستم با مصالحه ای که صورت گرفت، دین حفظ گردد. (13) امام حسن علیه السلام باپذیرش صلح تحمیلی، که منظورش حفظوحدت مسلمانان بود، از هجوم بیگانگان ونابودی اسلام جلوگیری نمود.
«معاویه در سال چهل و یکم به شام بازگشت و خبر یافت که لشکر روم با سپاهیان بسیار، راه جنگ را در پیش گرفته است. پس ترسید که او را از آنچه به تدبیر و رسیدگی آن نیازمند است، باز دارد. کسی را نزد رومیان فرستاد و بر صد هزار دینار، با آنان صلح کرد.» (14)
2 - نیایش و تقویت ارتباط معنوی
رسیدن به کمال جز در سایه پرستش ونیایش به پیشگاه خدا میسر نیست. نیایش خالصانه عظیم ترین تحولات روحی را به وجود می آورد و در پرتو آن، باورهای اعتقادی افزایش می یابد.نیایش در فرهنگ دینی ازمفهوم ژرفی برخوردار و تجلی همه زیبایی هاو میل های باطنی انسان است.متون نیایشی که از زبان اهل بیت علیهم السلام نقل شده، سرشار ازمفاهیم والایی است. ائمه علیهم السلام امت اسلامی رابه مناجات عاشقانه و اظهار نیاز و تمنا به آستان ربوبی فرا می خواندند.مسلمانان درسایه پیوند معنوی با ماورای مادیات، قادرخواهند بود به پاسداری از مرزهای عقیدتی بپردازند. ائمه علیهم السلام در ادعیه نورانی خود، که آکنده از تضرع و نجوای عاشقانه است، می کوشند تا تنفر خود را نسبت به دشمنان شریعت در قالب دعا بیان کنند.مسلمانان درپرتو نیایش به عروج روحانی می رسند. نیایش یک معراج معنوی است که انسان در آن مجذوب مبدا جهان می گردد. در این مقام روحانی فکر راه ندارد. فلاسفه و مردان علم برای فهم آن و نیل به این مرحله عاجزند. (15)
بدین خاطر امامان معصوم علیهم السلام، به ویژه امام سجادعلیه السلام از دعا به عنوان روشی مؤثر دردفاع از ایمان جامعه و پیروان خویش استفاده کردند و انواع دعاها را به یاران خود آموختند.
3 - تقیه
ائمه علیهم السلام در دوران خفقان، روش مبارزه مخفیانه را در پیش گرفتند: «از آن جا که کارهای ائمه بیشتر رنگ تقیه داشت، یعنی سری و مخفیانه صورت می گرفته، پس ازمدت ها بر ملا نمی شد» و لذا بر دوستداران اهل بیت علیهم السلام لازم بود، که از نقشه هایی که امامان علیهم السلام طرح می کردند، به زودی پرده برندارند.» (16) ائمه فعالیت های فرهنگی خودهمانند ترویج مبانی مکتب و معرفی چهره دشمنان دین - که در صدد ضربه زدن به ارزشهای دینی بودند. - را به صورت مخفی انجام می دادند: «آن حضرات اهتمام ورزیدندتا فعالیت های ایشان به طور سری انجام گیردو در بازداشتن شیعیان خود از انتشار و علنی ساختن این فعالیت ها، پافشاری می نمودند وآشکار نمودن فعالیت ها را گاهی خروج از دین و گاهی مساوی با گشتن امام علیه السلام به عمد وزمانی دچار شدن به مصیبت و گرفتار آمدن به داغی آهن و محبوس گشتن در زندانها و ...اعلام می داشتند. ناتوانی شیعیان درپوشاندن و حفظ اسرار و اینکه برنامه خود رافاش و مسائلشان را به صورت علنی و بی پرده مطرح ساختند، نه تنها فرصت را از کف شیعیان ربود، بلکه خلفای عباسی را متوجه حقیقت آنچه می گذشت، نمود و آنان به میزان تاثیر فکر ائمه علیهم السلام در میان مردم،واقف شدند و آنها نه تنها مراقبت و کنترل حرکات شیعیان - بخصوص ائمه علیهم السلام - راشروع کردند ، بلکه ائمه علیهم السلام و بسیاری ازشیعیان ایشان، به دست آنان (عباسی ها) به مصائب و سختی های گوناگون گرفتارشدند.» (17) «تقیه » سپر دفاعی مؤمن در برابردشمنان است تا بدان وسیله، خود و دینش راحفظ نماید. قرآن در این باره چنین گفته است: «مرد با ایمانی از آل فرعون، که ایمان خود را کتمان می نمود در دفاع از موسی علیه السلام بر آمده، گفت: آیا می خواهید کسی را به قتل برسانید که می گوید، پروردگار من خدا است،در حالی که دلائل روشن از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟» (18)
تقیه در صورت وجود خطر، لازم است، امااظهار ننمودن عقیده و عدم ترویج آن اگرسبب فراموشی دین در جامعه گردد، حرام است: «البته نمی توان انکار کرد که در بعضی ازموارد، تقیه کردن حرام است. آن جایی است که اساس دین و اسلام و قرآن و یا نظامهای اسلامی به خطر بیفتد. در چنین مواردی بایدعقاید را اظهار نمود، هر چند انسان قربانی اظهار عقیده اش می شود. معتقدیم قیام امام حسین علیه السلام در روز عاشورا و کربلا درست درراستای همین هدف بود. زیرا بنی امیه اساس اسلام را به خطر افکنده بودند و قیام امام علیه السلام پرده از کار آنان برداشت و جلوی خطر راگرفت.»
چکیده
ارائه تعریفی روشن و دقیق از دین، در بحث از ماهیت و کارکرد دین ضروری است. دینپژوهان معاصر پس از سپری شدن دورانی که تعریفهای تکبعدی از دین رواج داشت، امروز به تعاریف چندبعدی از دین رو آوردهاند. از آن میان، تعریف هفت بُعدی اسمارت مقبولیت بیشتری یافته است. جامعهشناسان دین نیز امروز به ورشکستگی و نارسایی نظریههای عرفیشدن دین اعتراف میکنند و در بیان کارکردهای متنوع دین، بر کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن به صراحت تأکید دارند. دین، علاوه بر معنابخشی، دارای کارکرد هویتبخشی و مشروعیتبخشی است و میتواند در نظم و انضباط جامعه و حتی بهداشت روانی، تعلیم و تربیت و روابط بینالملل نقش ایفا کند. قابلیت ادیان در ایفای هریک از این نقشها یکسان نیست و آشکارا میان آنها تفاوتهایی وجود دارد. این مقاله، انواع این کارکردها را با نگاه فلسفی ـ جامعهشناسی مورد بحث و تحلیل قرار میدهد.
کلیدواژهها: دین، تعاریف دین، کارکردهای دین، هویت، معنا، مشروعیت، جامعه.
مقدمه
ساحت های زندگی آدمی به یکدیگر مرتبط و درهم تنیده اند. چنان که جدایی و تفکیک آنها عملاً ممکن نیست. نه در عمل و نه حتی در تحلیل نظری نمی توان ابعاد گوناگون زندگی را از هم جدا کرد. به همین سبب، نمی توان دین را به قلمرو خاصی از زندگی فردی یا اجتماعی محدود ساخت. امروز نگرشی که می کوشید تا دین را امری شخصی معرفی کند و ابعاد اجتماعی آن را نادیده انگارد، از سوی دین پژوهان، فیلسوفان دین و برخی جامعه شناسان دین مردود و غیرقابل دفاع اعلام شده و دیگر اعتبار علمی گذشته را ندارد. امروزه دین شناسان بزرگ بر ابعاد گوناگون، متنوع و متعدد دین تأکید می ورزند و ما را از یک سویه نگری و تک بعدی انگاشتن دین برحذر می دارند. ازاین رو، در دین شناسی معاصر، به جای تعریف تک بعدی دین، مثل تعریف شلایرماخر، تیلور، مارکس و حتی تیلیخ، بر تعاریف چندبعدی دین، مثل تعریف نینیان اسمارت (Ninian Smart)، تأکید می شود و معمولاً آن را محور بحث و درس قرار می دهند. در این مقاله، برای توضیح و تبیین نقش دین، بلکه نقش های دین در جامعه، با تعریف چندبعدی اسمارت از دین آغاز می کنیم. اسمارت معتقد است: دین امر واحد یا تک ساحتی نیست، بلکه دارای ابعاد گوناگون است. ازاین رو، کارکردها و نقش های متفاوتی هم در زندگی فرد و حیات اجتماعی ایفا می کند.
ابعاد دین از نظر اسمارت هفت تا است (اسمارت، 1996، ص 10ـ11) بدین قرار است:
بعد مناسکی یا عملی دین؛ بعد آموزه ای یا فلسفی دین؛ بعد اسطوره ای یا داستانی دین؛ بعد تجربی یا عاطفی دین؛ بعد اخلاقی یا حقوقی دین؛ بعد تشکیلاتی یا اجتماعی دین؛ بعد مادی یا هنری دین.
بدین ترتیب هر دینی، به ویژه ادیان بزرگ و توحیدی مثل اسلام، یهود و مسیحیت هم دارای مناسک و اعمال دینی هستند. همچون انواع عبادات، زیارت ها، مراسم نذر و قربانی، نیایش های دسته جمعی، اعیاد مذهبی و بخشی که با انجام شعائر دینی سروکار دارد. هر دین دارای مجموعه ای از باورها، اعتقادات و به اصطلاح، نوعی جهان بینی است که نگرش خاصی نسبت به هستی، خدا، انسان، مبدأ و معاد و جایگاه و تقدیر آدمی ارائه می دهد که این مسایل بی شک ماهیتی فلسفی دارند. هر دین دارای تاریخ و سرگذشت و داستان زندگی آورنده یا بنیانگذار آن است. مثل زندگی پیامبر اکرم?، عیسی مسیح یا بودا، که شرح وقایع و رویدادهای خاص زندگی آن قهرمانان ایمان است. در همه ادیان نظام ارزش ها، هنجارهای رفتاری، خصایل نفسانی و مجموعه ای از بایدها و نبایدهای اخلاقی هم وجود دارد. در کنار آن، البته احکام حقوقی و شرعی کیفرها، ممنوعیت ها، محدودیت ها و شریعت هم حضور دارند که بعد اخلاقی ـ حقوقی آن دین را تشکیل می دهند. هریک از ادیان، بخصوص ادیان بزرگ یک جامعه دینی یا امت مؤمنان را پدید می آورند که دارای نظام سازمانی، سلسله مراتب و تشکیلات خاص است. رهبران دینی، روحانیان، واعظان، مربیان دینی، قدّیسان و اولیاء، خاخام ها و کشیش ها با آداب و تشریفات خاص در این جامعه پدیدار می گردند و دارای جایگاه و کارکردهای خاص خود می باشند. این پدیده نیز همان بعد اجتماعی و تشکیلاتی دین است. بالاخره، ادیان دارای بعد مادی- هنری هم هستند. مثل آثار هنری و معماری خاص همچون مساجد، کلیساها و معبدها، پوشش ها، کتاب ها، آثار هنری دینی که تجلی بخش جهان بینی، باورها و ارزش های یک دین خاص هستند.
هرچند نمی توان گفت: این تعریف هفت شاخه ای یا بعدمحورانه اسمارت کامل و بی عیب است، یا نیاز به تکمیل و تعدیل ندارد، اما به هرروی مدعا این است که امروز دیگر دوره تعریف های یک بعدی محدود و تنگ نظرانه از دین، که به عمد یا به سهو ابعادی از دین، بخصوص بعد و نقش اجتماعی دین را نادیده می گیرند یا به صراحت انکار می کنند، به سر آمده و تعاریف مقبول، تعریف های چندبعدی و مجموعه ای می باشند.
جامعه شناسان پرآوازه نیز مانند امیل دورکیم کاملاً بر کارکردهای متنوع و متعدد دین، به ویژه نقش های اجتماعی آن تصریح و اعتراف دارند. تعریف رسمی دورکیم از دین چنین است: دین عبارت است از نظامی همبسته از باورها و اعمال مربوط به امور لاهوتی و ماورایی، این باورها و اعمال همه کسانی را که پیرو آنها هستند در یک اجتماع اخلاقی واحد به نام کلیسا یا امت متحد می کنند (دورکیم، 1383، ص 63).
این تعریف و نگرش صریح دورکیم، از دین و کارکردهای آن است که در کتاب صور ابتدایی حیات دینی بیان شده است. چنان که پیداست برای دورکیم اساساً دین بدون جامعه دینی یا امت و تشکیلات دینی و نیز بدون کارکردهای اجتماعی وجود ندارد. خصلت و خاصیت اصلی دین از نظر او، ایجاد وفاق یا همبستگی اجتماعی از راه باورهای دینی مشترک و نیز اعمال دینی مشترک است. دین، کاملاً خصلتی جمعی و اجتماعی دارد و یک امر صرفاً فردی یا شخصی نیست. البته چنان که خواهیم گفت: از نظر ما کارکردهای اجتماعی دین، بیش از وفاق اجتماعی و اتحاد مؤمنان یا تشکیل امت است و نظریة دورکیم نیاز به تکمیل و تتمیم دارد، ولی به هر حال، او متوجه نکته مهمی شده است.
ماکس وبر نیز به جدّ معتقد بود که دین می تواند در سطح وسیعی از جامعه، در سیاست و اقتصاد نیز نقش آفرینی کند. کتاب معروف او اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری(ر.ک: وبر، 1373) کلاً به این بحث اختصاص دارد. او در این کتاب به خوبی نشان می دهد که چگونه نفوذ و رسوخ باورهای دینی در یک جامعه می تواند منجر به کار و تلاش و شکوفایی اقتصادی و حتی شکل گیری و رشد سرمایه داری شوند. البته عکس این سخن نیز می تواند صحیح باشد؛ یعنی اگر دینی به فرض به جمود و خمودگی و بی تحرکی، آخرت گرایی و زهد منفی و ریاضت کشی افراطی دعوت کند و پیروانش را از کار و تلاش باز دارد، می تواند موجب فقر و عقب ماندگی و تباهی شود.
دورکیم و وبر را معمولاً پدران و بنیان گذاران دانش جامعه شناسی، بخصوص رشته جامعه شناسی دین می دانند. اهمیت وبر در ارائه رویکرد تفسیرگرا یا تفهمی (هرمنوتیکی) به جامعه شناسی و نیز عرضه نوعی سنخ شناسی یا گونه شناسی ادیان است که با طبقه بندی ادیان به مطالعه آنها و کارکردها و تأثیرات شان می پردازد. اصطلاحاتی مثل دین پیامبرانه، دین عرفانی، دین دنیاگرا، دین آخرت گرا، دین مناسکی، دین وحیانی از برساخته های اوست.
اما دورکیم در پی فهم علل حضور ماندگار و همواره دین در جوامع است و به دنبال آن به بررسی نقش ها و کارکردهای دین در جامعه می پردازد. وی تلاش می کند تا جایگاه متمایز دین را در میان سایر واقعیت های اجتماعی مشخص سازد. او بحث خود را با بررسی جوامع ابتدایی و نوع خاصی از دین و حیات دینی (توتمیسم) آغاز کرد و به این نتیجه رسید که دین دارای دو بخش اصلی است: مناسک و عقاید. عقاید و باورهای دینی دارای مشخصه بارزی هستند که همه جهان را به دو دسته امور مقدس و نامقدس تقسیم می کنند که هر کدام خصم دیگری است و بدون گذار از یکی، نمی توان به دیگری وارد شد. بدین ترتیب، دین مربوط به امور مقدس است و گوهر دین نیز همین تقسیم امور به دو دسته مقدس و غیر مقدس است (ریمون، 1363، ج 2، ص 61ـ43).
در نظر دورکیم، دین در درجه اول، از طریق تحمیل انضباط بر نفس و خویشتنداری، انسان ها را برای زندگی اجتماعی آماده می سازد. این امر معرف نقش انضباط بخش بودن دین است. تشریفات مذهبی، که از مظاهر دین است، مردم را گرد هم می آورد و بدین سان، پیوندهای مشترک آنها را دوباره تصدیق و تأیید می کند. درنتیجه، همبستگی اجتماعی را تحکیم می بخشد. این امر نشانگر نقش انسجام دین بخش دین است. مردم با اجرای مراسم دینی، میراث اجتماعی گروه را ایفا و احیا می کنند و ارزش های پایدار آن را به نسل های آینده منتقل می سازند که این نیز از نقش حیات بخش بودن دین حکایت می کند. دین با برانگیختن احساس خوشبختی در مؤمنان و احساس اطمینان به حقانیت ضروری جهان اخلاقی، که خود جزئی از آن هستند، با احساس ناکامی و فقدان ایمان در آنها مقابله می کند و این امر نیز بیانگر نقش خوشبختی بخش بودن دین است (همان).
این دو نمونه از دورکیم و ماکس وبر، تقریباً و فارغ از تبیین آنها از ماهیت دین، حکایت از نقش مثبت دین در جامعه داشت، اما در میان جامعه شناسان، متفکران و فیلسوفان نیز کسانی هستند که نگرشی کاملاً منفی از نقش دین در جامعه داشته اند. برای مثال، کارل مارکس، که یک فیلسوف ـ جامعه شناس معروف و مؤسس ایدئولوژی مارکسیسم است، نقش دین را نقش افیون تخدیرگر می داند که به جای بیدارسازی جامعه و آگاه سازی توده ها، آنان را به خواب غفلت می کشاند و آنها را جاده صاف کن استثمارگران برای غارت دارایی و اموال انسان ها می داند. طبق نظر مارکس، نقش اجتماعی و کارکرد انحصاری دین، تخدیر و خواب کردن و غافل ساختن انسان هاست تا متوجه یغمای اموال و حقوقشان نشوند و سرمایه داران به راحتی و بی دردسر آنان را استثمار کنند و کشیشان نیز با موعظه دینی و دعوت به صبر، توکل، تسلیم و وعده اجر اخروی، مانع طغیان و اعتراض آنها شوند. بدین سان، دین مانع انقلاب، حرکت و قیام توده ها است و جاده صاف کن سرمایه داران جنایتکار و یغماگران ددمنش است. این کارکرد منفی ضدانسانی تخدیرگرانه، بیداری کش و غفلت آور، تنها کارکرد و هنر دین است. دین ابزار دست قدرتمندان است برای به بند کشیدن و رام ساختن و خواب کردن توده ها و هموار ساختن راه برای بهره کشی و چپاول آنها توسط کاپیتالیست ها. پیداست که این تلقی از دین و نقش و کارکرد آن در جامعه، سراپا منفی و آن قدر نفرت انگیز است که دیگر نیازی به استدلال برای نفی و حذف دین نیست؛ چراکه خود این تصویر از نقش و خاصیت دین، به قدر کافی تنفرانگیز و طردکننده هست. نظر مارکس نیاز به نقد جدی دارد و باید کاستی های آن به خوبی آشکار شود تا خامان و نوخاستگان را نفریبد. در ادامه اشاراتی به این کاستی ها خواهیم افکند:
بعضی از جامعه شناسان مثل توماس اُدی نیز با نگرشی مثبت به کارکردهای دین و نقش آن در جامعه پرداخته اند. از آن میان به کارکردهای معنابخشی، حمایتگری و تسلی بخشی، کارکرد هویت بخشی، کارکرد هنجاری و مشروعیت بخشی، تغییر وضع موجود و نیز کارکرد رشددهی اشاره کرده اند.
نظریه های سکولاریزاسیون دین نیز که در پی به حاشیه راندن دین و حذف آن از حیات اجتماعی و قلمرو عمومی بودند، اکنون در سایه تحقیقات و ژرف اندیشی های جامعه شناسان بزرگی همچون دیوید مارتین، رابرت ووثنو، رودنی استارک، بین بریج و پیتر برگر، چنان ضربه ای خورده اند که خود به حاشیه رانده شده و در خطر حذف یکسره، قرار گرفته اند. به طوری که امروز دیگر کمتر جامعه شناس ژرف نگری را می توان سراغ گرفت که با آن شور و هیجان نسل پیشین، نظریه پردازان مسئله سکولاریزاسیون دین از این نظریه دفاع کند. عقب نشینی آشکاری در این صف به چشم می خورد. پس حتی انکار خام اندیشانه ابعاد اجتماعی دین و نقش آفرینی دین در حیات اجتماعی، که توسط برخی جامعه شناسان صورت پذیرفته بود نیز نتوانسته است نقش مهم و حیاتی دین در جامعه را مردود جلوه دهد.
اکنون پس از نکات یادشده و توضیح برخی دیدگاه های جامعه شناختی دربارة نقش دین در جامعه، به تحلیل فلسفی ـ الهیاتی نقش ها و کارکردهای اجتماعی دین می پردازیم و ضمن اشاره به آرای برخی فیلسوفان دین و الهی دان ها، به برخی نظرات منفی که در این مقاله بدان ها اشاره کردیم، نیز پاسخ خواهیم داد.
اگر ماهیت و ابعاد دین را به خوبی در نظر آوریم و ذهن را از شبهات بی اساس و نگاه های منفی دین ستیزان بپیراییم، آن گاه به روشنی به نقش مهم دین در جامعه اعتراف خواهیم کرد. حضور و نقش عمیق و ریشه دار دین در نهادهای اجتماعی، رفتار اجتماعی گروه ها، موضع گیری ها و روابط اجتماعی، سیاست و روابط بین الملل، فرهنگ و تعلیم و تربیت امری انکارناپذیر است. اگر دین را شیوه زندگی و دارای نظام ارزشی، حقوقی، تربیتی و جهان بینی معرفت بخش بدانیم، آن گاه هرگز جایی برای انکار نقش دین در جامعه وجود نخواهد داشت. دین دارای کارکردهای متنوع و متعدد معرفتی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی خواهد بود، در جنگ و صلح، تعلیم و تربیت، اخلاق و فرهنگ جامعه کاملاً حضور و رسوخ خواهد داشت.
البته باید تأکید کرد که سهم و نقش ادیان در امور اجتماعی و حیات جامعه، هرگز یکسان و همسان نبوده و نیست. میان ادیان پیچیده و بزرگ توحیدی جهان مثل اسلام و مسیحیت، با برخی ادیان بومی، محلی و قومی همچون کنفوسیوس، شینتو و تائوئیسم، قطعاً تفاوت هایی وجود دارد. تأثیر این دین ها بر حیات اجتماعی به هیچ وجه مساوی و همگون نیست. چنان که نقش آفرینی هریک از ادیان یادشده نیز در طول تاریخ و نیز در جوامع گوناگون یکسان نبوده است. در برخی مقاطع تاریخی، برخی از قرائت های ادیان در پاره ای جوامع خاص، به دلایل گوناگون نقش آفرینی های بارزتری داشته اند. در برخی دیگر مواقع و موارد چنان عمل نکرده اند. ازاین رو، در خود کارنامه ادیان نیز از حیث تأثیر بر جامعه و زندگی اجتماعی تفاوت های چشمگیری وجود دارد. به همین دلیل، می توان گفت: برخی ادیان اجتماعی ترند و دستورات و آموزش های سیاسی ـ اجتماعی غنی تر، قوی تر و گسترده تری دارند و برخی دیگر از ادیان، در این زمینه دچار فقر آموزش ها و ضعف ابعاد اجتماعی و سیاسی هستند، ازاین رو، نقش آفرینی آنها در این زمینه بسیار محدودتر، ضعیف تر و کم رمق تر است. این تفاوت های ساختاری در آموزش های ادیان و کارکردهای آنها را هیچ گاه نباید از نظر دور داشت. نکته دیگری که حائز اهمیت است اینکه، در مورد نقش دین در جامعه نباید مبالغه و گزافه گویی کرد. نمی توان ادعا کرد که همه ادیان در همه جوامع و در همه شرایط در طول تاریخ همواره و پیوسته نقش مثبتی ایفا کرده اند و کارنامه آنها از هرگونه عیب و نقص و نقد و کاستی و خطایی بکلی عاری و تهی است. این ادعا، بسیار مبالغه آمیز و غیرقابل اثبات است. به علاوه، با واقعیت های مسلـم تاریخی نیز سازگاری ندارد. باید هر دو سویه خدمات و خطاها را با هم دید و با نگاهی جامع به ارزیابی پرداخت و از یک سونگری و محدودبینی کاملاً پرهیز کرد. البته گاه خطاها از سوی ارباب ادیان و متولیان رسمی دین بوده است و گاه نیز در متن تعالیم خود ادیان کاستی هایی راه یافته و موجب کارکردهای نادرست در جامعه شده است. بین این دو موضوع نیز باید تفاوت گذاشت.
مقصود و محور اصلی این مقاله، بررسی کارکردها و نقش های ادیان ابراهیمی و توحیدی، به ویژه دین مبین اسلام در جامعه است. دین اسلام با توجه به آموزش های عمیق و گسترده و ابعاد متنوع و ساختار وسیع و پیچیده ای که دارد، به همه نیازهای انسان در ابعاد فردی و اجتماعی توجه کرده است. نقش عظیم این دین در تمدن سازی بسیار چشمگیر است. این دین در طول تاریخ خود با تشویق و ترغیب شگفتی، که جداً در همه ادیان جهان همتا ندارد، به طلب علم، آموزش، پژوهش، تفکر و عبادت خواندن کار علمی و دانش اندوزی و آموختن به دیگران، که آن را در ردیف برترین عبادت ها می داند و گاه بالاتر و ارزشمندتر از عبادت های مرسوم خوانده است ـ موجب پیدایش یکی از مهم ترین و ارزشمندترین تمدن های بشری شده است (ر.ک: حلبی، 1365). آثار تاریخی فراوان به علاوه رشد علمی حیرت انگیز مسلمانان در مدتی اندک و صدها و هزارها کتابخانه، مسجد، بیمارستان، مدرسه و دانشگاه، دانشمند در کنار پیشرفت بارز علوم و پدید آمدن هزاران کتاب و رساله علمی در قلمرو اسلام حاصل این تشویق و ترغیب اسلام به علم است و امروز نیز در قلمرو اسلامی شاهد دعوت به تولید علم و راه اندازی جنبش نظریه پردازی و نرم افزاری و فراخواندن مسلمانان به رشد دانش و معرفتیم.
قدرت عظیم اسلام در بسیج توده های مردم و دعوت به قیام و تحرک اجتماعی و انقلاب سیاسی نیز امری است انکارناپذیر که نه تنها در گذشته های دور قابل پیگیری است، بلکه امروز نیز پیش روی ما است و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، یک مصداق بارز و تردیدناپذیر آن است که مردم مسلمان این دیار با الهام از آموزه های حیات بخش و رهایی بخش اسلام و تحت رهبری دینی، یک نظام استبدادی فاسد را قهرمانانه سرنگون ساختند و بر ویرانه های آن نظمی نوین و دینی بنا کرده اند.
همچنین نقش عظیم و بی بدیل دین را در هویت بخشی به یک قوم هرگز نمی توان انکار کرد. دین از طرق مختلف با هویت، فرهنگ، زبان، رفتار، تربیت و جهان بینی یک قوم گره می خورد و تا بُن در آن نفوذ می کند و به اشکال گوناگون به آنها تأثیر می گذارد و حتی آنها را شکل می دهد، کارکردشان را تغییر می دهد و از اساس متحول می سازد. دین و از آن جمله اسلام، با همه ابعاد زندگی سروکار دارد. جداسازی یا جداانگاری دین از سیاست و یا تلاش برای بیرون راندن آن از صحنه زندگی، تلاش عبثی است که تاریخ بارها عقیم بودن آن را تجربه کرده است. نمی توان دین را به قلمروی خاص محدود ساخت، بخصوص ادیان بزرگ توحیدی، که داعیه دار سعادت دنیا و آخرت و هدایت و رستگاری انسان ها در همه زمینه ها هستند. مگر می توان هدایت و رستگاری را به یک بُعد از زندگی محدود و محصور کرد و سایر ابعاد و زمینه ها را به حال خود رها کرد و آن گاه از سعادت کامل و جامع بشر سخن گفت؟ آموزش ها و دستورات فراوان این ادیان، بخصوص دین اسلام، جایی برای چنین تصوری باقی نمی گذارد. در این دین، از ازدواج و طلاق گرفته تا قضاوت و امور اقتصادی و سیاست خارجی و روابط با دیگران، در سطوح فردی، اجتماعی و بین المللی، تا امور نظامی و جنگ و صلح، آداب عمیق و گسترده وجود دارد. پس چگونه می توان دین را منحصر به امور فردی و شخصی کرد و منکر نقش آن در جامعه گشت؟!
از دیگر نقش های دین در جامعه، که می توان بدانها اشاره کرد، نقش دین در خانواده و روابط بین اعضای آن است. مسلماً دین با دستورات مهم و جامعی که درباره خانواده و نقش والدین و نحوه ارتباط آنها با فرزندان دارد، در این خصوص نقشی اساسی و پایدار دارد که قابل انکار نیست.
نقش دین در ایجاد وحدت و وفاق اجتماعی از طریق آموزش هایی که در مورد انجام امور خیر، صدقات، تعاون و همکاری اقشار مختلف جامعه دارد، نباید مورد غفلت واقع شود. دین با این گونه دستورات می تواند منشأ و موجب ایجاد نهادهای خاص در جامعه و یک سلسله برنامه ها و فعالیت های چشمگیر و ارزنده اجتماعی شود.
همچنین دین با دستوراتی که در مورد برپایی اجتماعات دینی و انجام مناسک جمعی و مراسم دینی مثل حج، نماز جماعت، اعیاد مذهبی، نیایش های دسته جمعی، سفرهای زیارتی، صله ارحام و دید و بازدیدهای دینی، تظاهرات و کنگره های دینی دارد، بر بخش مهمی از حیات اجتماعی تأثیر می گذارد و موجب یک رشته تحرکات اجتماعی و بسیج همگانی می شود که از اهمیت زیادی برخوردارند.
بعضی ادیان، که حاوی آموزش های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بیشتری هستند می توانند بر روند توسعه و شتاب بخشی به آن تأثیر بگذارند. نقش مهم ادیان در مبارزه علیه فقر، جهل و بی سوادی را از طریق تشویق به کسب علم و تلاش در امور خیریه نباید از یاد برد. در اسلام و مسیحیت، مصادیق فراوانی برای این موضوع می توان یافت. وجود صدها و هزارها یتیم خانه، مدرسه، مؤسسه، بیمارستان، پرورشگاه، شیرخوارگاه و توجه به افراد ناتوان، بی سرپرست، عائله مند و محتاج در کشورهای اسلامی و مسیحی، دلیل آشکاری برای تأیید این مدعاست. حتی در روزگار ما مشاهده می کنیم یک زن باهمّت و خیراندیش مثل مادر ترزا خود به تنهایی منشأ چه خدمات عظیم اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و تربیتی شده است. مصادیق این امر در جهان اسلام نیز اندک نیست. این هم گویای نقش مهم دین در جامعه است (Mother Teresa, Williams, 2002).
حتماً باید به نقش دین در استقرار و تحقق عدالت اجتماعی، رفاه زندگی، صلح جهانی و زندگی مسالمت آمیز اقوام و اقلیت های دینی گوناگون در کنار یکدیگر اشاره نمود. به راستی غیر از دین، با آن تعالیم عمیق و بشردوستانه اش، چه چیز دیگری می تواند با ترویج اخلاق و فضیلت های اخلاقی انسان ها را به صلح و آشتی و کنار نهادن ستم، تبعیض و بی عدالتی فرا بخواند؟ و از طریق آموزش های اعتقادی و اخلاقی اش و حتی نقش مهم آن در تنظیم مناسبات اجتماعی و رعایت الزامات شهروندی، نظارت و کنترل اجتماعی، حفظ مصالح عمومی و قانون گرایی موجب کاهش انحرافات و آسیب های اجتماعی و بزهکاری مثل رشوه خواری، فساد، اعتیاد، قمار و فحشا بشود؟
نقش دین و آموزه های آن در بازپروری زندانیان، معتادان و تبه کاران واقعیتی ملموس و انکارناپذیر است و صدها گزارش مستند و آمارهای دقیق در مورد این ادعا وجود دارد.
دین به زندگی معنا می بخشد و جهت می دهد. ارائه جهان بینی و نگرش کلی هستی شناسانه و ارزشی به جامعه و افراد از کارکردهای بی بدیل دین است. دین امید را در افراد و جوامع زنده نگاه می دارد و میزان رضایتمندی از زندگی را افزایش می دهد. حتی توجه دین به امور بهداشتی و رعایت پاکیزگی در همه امور در سراسر زندگی، از کارکردهای مهمی است که تأثیر مهمی بر جامعه باقی می گذارد و بسیاری از امور زندگی را سر و سامان می دهد.
البته واقع نگری حکم می کند که بعضی نقش های منفی دین را هم متذکر شویم. این یک واقعیت است که متأسفانه دین و متولیان دین گاه موجب تفرقه، خشونت انگیزی، خرافه گستری، فرقه سازی، تعصب گرایی، محافظه کاری های زیان خش، ایجاد مشروعیت یا سلب مشروعیت نابجا، افراطی گری، مبارزه با علم و دانشمندان، تفتیش عقاید و ستیزه با آزاداندیشی و خلاصه ریاکاری، حقیقت ستیزی، فریب کاری و حتی سوءاستفاده از خود دین نیز شده اند. بعضی ادیان با آموزش های نادرست و یک سویه، به آخرت گرایی محض پرداخته و آدمیان را از کار و تلاش و توجه به رفاه دنیوی و پیشرفت بازداشته اند. بعضی ادیان با آموزش های ناقص و محدود خود عملاً موجب کند کردن چرخ های توسعه در جامعه شده یا به ایجاد فضای ارعاب، ترور و ناامنی، دامن زده اند.
بعضی ادیان نیز با عدم توجه به شرایط اجتماعی و جهانی و تهدیدها و خطرهایی که از سوی نظام های سلطه گر متوجه بشریت می شود، سکوت کرده و یا به گونه ای با این نظام های فاسد و جریان های ناسالم همسویی می کنند و پیروان خود را به بی اقدامی و تسلیم دعوت کرده و یا از آگاهی بخشی و بیدارسازی آنان به خطا حذر می کنند و تن می زنند. اینجاست که نگرش منفی و سراپا بدبینانه مارکس به نقش افیونی دین در جامعه، قابل فهم می شود که او عملکرد تسلیم آمیز برخی متولیان دین را در برابر ظلم و تبعیض، بخصوص نسبت به کارگران، زنان و کودکان دیده بود که در مقابل آن همه ستم نه تنها دم برنمی آورند، بلکه با فریب کاری و به نام دین مانع اعتراض و انقلاب توده ها می شوند. خطای مارکس در تعمیم نابه جای آن حکم بود. او به لحاظ روش شناختی، حق نداشت که یک مدل رفتار نادرست پیشوایان دینی در یک جامعه خاص را به همه ادیان تعمیم دهد. او از عنصر انقلابی و حرکت آفرین ادیانی مثل اسلام بکلی غفلت کرده بود. در مورد مسیحیت نیز او حق نداشت عملکرد یک کلیسای خاص را در یک مقطع زمانی مشخص، به کل تاریخ مسیحیت تعمیم دهد و مرتکب مغالطه ای شود که در علم منطق به آن مغالطه سوء تعمیم، یا تعمیم نابه جا گفته می شود. برای داوری در مورد عملکرد ادیان و نقش اجتماعی آنها تنها توجه به رفتار مؤمنان و عملکرد متولیان رسمی کافی نیست، بلکه مراجعه مستقیم به متون اصلی دین و مطالعه دقیق آموزه های آنها نیز لازم است. این خطا و کاستی چشمگیر در قضاوت و ارزیابی مارکس و نقص متدولوژی او در ارزشگذاری نقش ادیان است. به علاوه، مارکس از اختلاف قرائت ها و تفسیرهای دین کاملاً غفلت کرده است. او حق نداشت که یک تفسیر و قرائت خاص از یک دین خاص، در یک جامعه خاص را در یک مقطع تاریخی معین، به کل ادیان در کل طول تاریخ تسرّی و تعمیم دهد. غفلت او از متون دینی و آموزه های اصیل ادیان و اخلاق رهایی بخش دین بخشودنی نیست.
نتیجه گیری
پایان سخن آنکه ادیان الهی، بخصوص دین اسلام اجتماع را زنده، پویا و مسئولیت پذیر می داند. سعادت افراد را با یکدیگر مرتبط می شمارد و بین افراد به صورت حقیقی مساوات و عدالت برقرار می کند. بُعد اجتماعی دین و رابطه احکام فردی با احکام اجتماعی یکی از مسائل مهم اجتماع موردنظر اسلام است. در اجتماع اسلامی افراد عضو یک کلّ اند و سرنوشت، تحرک، فساد، حقوق، سعادت، حاکمیت، عدالت و آزادی و... آنها با همه اعضای این کلّ گره خورده است.
در جامعه سالمی که موردنظر اسلام است، عدالت، احترام به حقوق شهروندان، اخوّت اسلامی، رفاه عمومی، عفـت، همدلی و وحدت نمایان است.
نظام سیاسی ـ اجتماعی اسلام بیانگر قلمرو دین است. یکی از تجلیات اصلی نظام سیاسی ـ اجتماعی اسلام، مسئولیت پذیری انسان است. انسان موجودی مسئول است و مسئولیت پذیری انسان برگرفته از جهان بینی اوست و این جهان بینی توحیدی است که انسان را مسئول می سازد. مسئولیت منهای خدا و دین معنا ندارد، همچنان که اخلاق بدون خدا و دین کامل نبوده و پشتوانه کافی ندارد.
اصل آزادی یکی دیگر از تجلیات و مشخصات نظام سیاسی ـ اجتماعی اسلام است. عدالت اجتماعی نیز یکی دیگر از نمادهای نظام سیاسی ـ اجتماعی اسلام است. امت اسلامی هم یکی دیگر از نمادهای قلمرو سیاسی ـ اجتماعی اسلام است. امت اسلامی براساس عقاید خاصی شکل گرفته است، نه براساس نسل، نژاد و جغرافیا، بلکه ایمان و آرمان عامل مشترک امت اسلامی است. حکومت نیز تجلی عملی اندیشه سیاسی ـ اجتماعی اسلام است. حکومت اسلامی نوعی دموکراسی یا مردم سالاری است که مشروعیت آن از سوی خداست؛ یعنی جنبه دینی دارد. از سوی دیگر، مقبولیت آن از سوی مردم است؛ یعنی جنبه مردمی دارد. این دموکراسی اسلامی که اقبال آن را دموکراسی معنوی (ر.ک: اقبال لاهوری، بی تا، ص 147) و شهید مطهری آن را جمهوری اسلامی تعبیر می کند، تفاوت های اساسی با نظام لیبرال ـ دموکراسی غربی دارد، که بیان آن مجال دیگر می طلبد.
اجمالاً کارکردهای عمده دین و نقش های آن در جامعه عبارتند از: معرفت بخشی، هویت بخشی، تمدن سازی، هنجارسازی، مشروعیت بخشی، حرکت آفرین، فرهنگ سازی، نظم بخشی، سلامت روانی، تربیتی و اخلاقی.
.: Weblog Themes By Pichak :.