در اینکه نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی ضروری و مفید است بحثی نیست انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی است از قبیل: انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب همسر، انتخاب شغل، مسافرت، معاشرت، تفریح، فعالیتهای نیکوکارانه، مبارزه با کژیها و ناراستیها و بدون شک در همه اینها نیازمند به تفکر و اندیشه و تدبیر است و هر چه بیشتر و بهتر بیندیشد موفقیت بیشتری کسب می کند، و احیانا نیازمند به استمداد از تفکر و تجربه دیگران می شود (اصل مشورت) در همه این موارد جزئی، انسان طرح تهیه می کند و آن را به مرحله اجرا در می آورد. در دایره کلی و وسیع چطور؟ آیا انسان قادر است طرحی کلی برای همه مسائل زندگی شخصی خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی او باشد بریزد؟ یا قدرت طرح ریزی فکری فردی، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی که سعادت همه جانبه را در برگیرد از عهده نیروی عقل بیرون است؟ می دانیم که برخی فیلسوفان به چنین خودکفائی معتقد بوده اند، مدعی شده اند که راه سعادت و شقاوت را کشف کرده ایم و با اعتماد به عقل و اراده، خویشتن را خوشبخت می سازیم. اما از طرف دیگر می دانیم که در جهان دو فیلسوف یافت نمی شوند که در پیدا کردن این راه، وحدت نظر داشته باشند خود سعادت که غایت اصلی و نهائی است و در ابتدا مفهومی واضح و بدیهی به نظر می رسد یکی از ابهام آمیزترین مفاهیم است. اینکه سعادت چیست؟ و با چه چیزهائی محقق می شود؟ شقاوت چیست؟ و عوامل آن کدام است؟ هنوز به صورت یک مجهول مطرح است او ناشناخته باقی مانده است چرا؟ چون هنوز که هنوز است خود بشر و استعدادها و امکاناتش ناشناخته است مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست و با چه میسر می شود شناخته گردد؟! بالاتر اینکه، انسان موجودی اجتماعی است زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشکل برایش به وجود می آورد که باید همه آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همه آنها روشن نماید، وچون موجودی است اجتماعی، سعادتش، آرمانهایش، ملاکهای خیر و شرش راه و روشش، انتخاب وسیله اش، با سعادتها و آرمانها و ملاکهای خیر و شرها و راه و روش ها و انتخاب وسیله های دیگران آمیخته است، نمی تواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند، سعادت خود را باید در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند. واگر مساله حیات ابدی و جاودانگی روح، و تجربه نداشتن عقل نسبت به جهان بعد از دنیا را در نظر بگیریم مساله بسی مشکلتر می شود. اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدولوژی، ضرورت خود را می نمایاند، یعنی نیاز به یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تامین سعادت همگانی است، و در آن، خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیله ها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همه افراد بوده باشد. انسان از بدو پیدایش، لااقل از دوره ای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی منجر به یک سلسله اختلافات شده است. نیازمند به ایدئولوژی و به اصطلاح قرآن کریم، شریعت بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است. آنچه بشر امروزو به طریق اولی بشر فردا را وحدت و جهت می بخشد و آرمان مشترک می دهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش می گردد، یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق، و به عبارت دیگر یک ایدئولوژی جامع و کامل است. بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگی است، فلسفه ای که قادر باشد به او دلبستگی و حقایقی ماوراء فرد و منافع فرد بدهد، امروز دیگر جای تردید نیست که مکتب و ایدئولوژی، از ضروریات حیات اجتماعی است. اینچنین مکتبی را چه کسی قادر است طرح و پی ریزی کند؟ بدون شک عقل یک فرد قادر نیست آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان می تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحی بریزد؟ اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به طریق اولی جامعه انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است پس چه باید کرد؟ اینجا است که اگر دیدی راستین درباره هستی و خلقت داشته باشیم، نظام هستی را نظامی متعادل بدانیم، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائیم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگترین نیازها را، مهمل نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان، یعنی افق وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است (اصل نبوت) کار عقل و علم، حرکت در درون این خطوط اصلی است. دین تأمین کننده خواسته های بشر دین تأمین کننده خواسته های بشر است و جانشین هم ندارد، زمانی خیال می کردند اگر تمدن پیشرفت کرد دیگر جائی برای دین نیست، امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمی کند بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است، همین قدر که ابدیت به فکر بشر می آید، به جهان دیگر پیوند پیدا می کند، این قدرت فکری و تصوری در او احساسات و تمایلات ابدیت خواهی به وجود می آورد. پیدایش این گونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش اینگونه تمایلات و خواسته های عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده انسان به هیچوجه جور نمی آید. یعنی وقتی که از یک طرف آن تصورات و تمایلات عظیم را در خود احساس می کند و از طرف دیگر به ساختمان محدود و فانی شونده و زودگذر مادی خود مینگرد می بیند اشتهای لقمه ای در او پیدا شده که به اصطلاح برای دهانش خیلی بزرگ است، آرزوی کلاهی را پیدا کرده است که نه تنها برای سر او بلکه، برای سر چرخ و فلک هم گشاد است، اینجا است که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت کننده ای میان آرزوها و خواسته ها از یک طرف و میان استعداد جسمانی خود از طرف دیگر می بیند، تصور محرومیت از ابدیت او را خرد می کند، غبطه می برد به حال حیوانات که حدود فکرشان با حدود استعداد جسمانی شان منطبق است، در باره بقاء و ابدیت فکر نمی کنند تا آرزویش در دلشان پیدا شود و از تصوررسیدن به آن آرزو و از تصور فنا و نیستی رنج ببرند. راستی هم اگر بنا بشود انسان فانی شونده باشد عدم تعادل و عدم تناسب عجیبی میان افکار و تمایلات روحیش از یک طرف و میان استعداد و توانائیش از طرف دیگر وجود دارد، این سئوال پیش می آید که اگر بنا است این موجود مات وفات شود این تفکرات و تصورات و تمایلات وسیع و پهناور چقدر بیهوده و موذی و خردکننده است. بسیاری از تلاشهای بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آرزو است، ولی البته به صورت غیر منطقی، خیال می کند اگر کاری کند که نامش، مجسمه اش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند خودش جاوید مانده است، و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است، بسیاری از جنایتها را بشر برای رسیدن به این نوع جاودانه شدن انجام می دهد، اما کیست که در همان وقت نداند که این تلاشها بیهوده است، من که نیست و نابود باشم، شهرت و نام من چه لذتی می تواند برای من داشته باشد؟! لذت از شهرت و افتخار و نام و عنوان فرع بر بقا. و حیات خود من است. تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین می کند احساسات و عقائد مذهبی و پرستش است. ویکتور هوگو نویسنده معروف فرانسوی است، در یکی از خطابه های خیلی عالی اش می گوید: راستی اگر انسان اینطور فکر کند که عدم است و بعد از این زندگی نیستی مطلق است، دیگر اصلا برای او زندگی ارزشی نخواهد داشت، آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذت بخش می سازد، کار او را مفرح می سازد، به دل او حرارت و گرمی می بخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع می کند، همان چیزی است که دین به انسان می دهد، یعنی اعتقاد به جهان ابدیت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اینکه تو ای بشر! فانی نیستی و باقی خواهی بود، تو از این جهان بزرگتری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقتی است، این جهان فقط یک گاهواره است، برای دوران کودکی تو است، دوران بیشتر دوران دیگری است. از تولستوی حکیم معروف روسی می پرسند ایمان چیست. آن را برای ما تعریف کن. می گوید: ایمان همان چیزی است که انسان با آن زندگی می کند، سرمایه زندگی است. واقعا عجب جمله ساده و پر مغزی است. ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی می کند شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکر یک عده سبک مغز بی خبر و بی اطلاع که خیال می کنند دین برای بشر " سربار " است، بی دینی نوعی آزادی و سبکباری است! اینها خیال می کنند، پا بند نبودن بهر چیزی نامش آزادی است، بنابراین پا بند نبودن به عقل و انسانیت و اخلاق و شرافت چون بالاخره هر چه هست پا بند نبودن است، سبکباری و آزادی است. اما این حکیم عالیقدر روسی چقدر خوب ارزش " سرمایه های معنوی را درک کرده است، او نمی گوید ایمان " سربار است می گوید: سرمایه است. ناصر خسرو خطاب به فرزندش می گوید: زد دنیا روی زی دین کردم ایراک *** مرا، بی دین، جهان، چه بود و زندان مرا پورا ز دین ملکی است در دل *** که آن هرگز نخواهد گشت ویران دین پشتوانه اخلاق و قانون رکن اساسی در اجتماعات بشری اخلاق است و قانون، اجتماع قانون و اخلاق می خواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است. اینکه می گویند اخلاق بدون پایه دینی هم استحکامی خواهد داشت، هرگز باور نکنید، درست مثل اسکناس بدون پشتوانه است که اعتباری ندارد، مثل اعلامیه حقوق بشر است که فرنگیان منتشر کردند و می کنند و خودشان هم قبل از دیگران علیه آن قیام کرده و می کنند، چرا؟ چون متکی به ایمانی که از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نیست. ژرژ بیدو که زمانی خودش رهبر سوسیالیستهای فرانسه بود وقتی که خواستند به الجزایر استقلال بدهند آمد جزو سازمان های آدم کشی ها قرار گرفت، که چرا بهاینها استقلال می دهید! بلی اینها هستند امضاء کنندگان اعلامیه حقوق بشر و. قانون هم همینطور است، آزادی چطور؟ آزادی هم همینطور است، تمام مقدساتی که اجتماع بشر دارد: عدالت، مساوات، آزادی، انسانیت و همدردی، هرچه که به فکر شما برسد، تا پای دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمی کند. آلکسیس کارل می گوید: مغزها خیلی پیشرفته اما افسوس که دلها هنوز ضعیف است، دل را فقط ایمان قوی می کند، تمام مفاسد بشریت از این است که مغزها نیرومند شده و دلها ضعیف و ناتوان باقی مانده اند، آیا تمدن چه می کند، تمدن برای انسان ابزار می سازد، ابزارهای خوب، انصافا ابزارهای خوب اختراع می کند، اما آدمها را چطور؟ چه چیز می تواند آدم ها را عوض کند؟ چه چیز می تواند به آدمها هدف های مقدس و عالی بدهد؟ چه چیز است که می تواند ارزش های بشری را عوض کند! کاری کند که همدردی و صاحبدلی تا بدان حد ارزش داشته باشد که از صمیم قلب بگوید: دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی *** زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی انسانیت مساوی است با دین و ایمان، و اگر دین و ایمان نباشد، انسانیتی نیست. دین مایه سعادت آدمی کاربرد مهم دین اینست که مایه سعادت آدمی می باشد دین در تمام افراد و در همه ازمنه بیش از هر چیز دیگری مؤثر است و تنها راه سعادت بشر می باشد و صلح و آرامش تنها در سایه دین به وجود می آید و دین است که باعث فداکاری افراد می شود. و تنها دین است که باعث پیشرفت نهضتها می گردد به همین خاطر و از این جهت پیشوایان نهضت های جهان و زمامداران مقتدر عالم برای پیشرفت خود همواره به دین و امور مذهبی متوسل گشته اند.دین برنامه زندگی اخلاقی و اجتماعی است، خواه مستند به وحی باشد یا نباشد.و دین باعث یک سری اعمال و مناسک و آداب ویژه میگردد که با عبادت و پرستش همراه است، خواه معبود،خدا یا خدایان و یا ارواح و یا برخی مظاهر طبیعی باشد. تنها ایمان مذهبی قادر است که انسان را به صورت یک مؤمن واقعی در آورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد، و هم نوعی تعبد وتسلیم در فرد ایجاد کند به طوری که انسان در کوچکترین مسئله ای که مکتب عرضه می دارد به خود تردید راه ندهد، و هم آن را به صورت یک شیء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد، و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت کند. گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد. ایمان مذهبی آثار نیک فراوان دارد چه از نظر تولید بهجت و انبساط، و چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعی، و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتیهای ضروری که لازمه ساختمان این جهان است. به طور کلی دین جهان بینی ما را تغییر می دهد، یعنی بینش ما را درباره جهان تغییر می دهد. جهانی که نور وحی به ما ارائه می دهد همین جهان است اما با یک تار و پود خیلی بیشتری. وحی به ما این جور می گوید: (سبح لله ما فی السموات و الارض، حدید /1) ترجمه : آنچه در آسمانها و زمین است برای خدا تسبیح می گویند. یعنی تمام ذرات هستی زبانشان به تسبیح خدا گویاست ولی شما نمی فهمید. استاد مطهری در کتاب ایمان مذهبی می نویسد: انسان نمی تواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان ، زندگی سالم داشته باشد و یا کاری مفید و ثمر بخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد. انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان ، یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی در می آید که هیچوقت از لاک منافع فردی خارج نمی شود ، و یا به صورت موجودی مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی و در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمی داند. انسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد می نماید و ناچار باید عکس العمل خاصی در برابر اینگونه مسائل نشان بدهد انسان اگر به مکتب و عقیده و ایمانی پیوسته باشد تکلیفش روشن است ، و اما اگر مکتب و آئینی تکلیفش را روشن نکرده باشد ،همواره مردد و سر درگم خواهد بود. تنها ایمان مذهبی قادر است که انسان را به صورت یک مؤمن واقعی در آورد ، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد ، و هم نوعی تعبد وتسلیم در فرد ایجاد کند به طوری که انسان در کوچکترین مسئله ای که مکتب عرضه می دارد به خود تردید راه ندهد ، و هم آن را به صورت یک شیء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد ، و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت کند . گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد. تفاوت یک ایده مذهبی و غیر مذهبی این است که آنجا که پای عقیده مذهبی به میان آید و به ایده قداست ببخشد ، فداکاریها از روی کمال رضایت و به طور طبیعی صورت می گیرد فرق است میان کاری که از روی رضا و ایمان صورت گیرد که نوعی انتخاب است ، با کاری که تحت تاثیر عقده ها و فشارهای ناراحت کننده درونی صورت می گیرد که نوعی انفجار است . ثانیا اگر جهان بینی انسان ، صرفا جهان بینی مادی و براساس انحصار واقعیت در محسوسات باشد ، هر گونه ایده پرستی و آرمانخواهی اجتماعی و انسانی برخلاف واقعیات محسوسی است که انسان در آن هنگام در روابط خود با جهان احساس می کند . آنچه نتیجه جهان بینی حسی است خودپرستی است نه ایده پرستی ایده پرستی اگر براساس یک جهان بینی که نتیجه منطقی اش آن ایده است نباشد از حدود خیالپرستی تجاوز نمی کند ، یعنی انسان باید جهانی مجزا از واقعیتهای موجود در درون خود و از خیال خود بسازد و با همان خوش باشد ولی اگر ایده پرستی ناشی از دین و مذهب باشد ، متکی به نوعی جهان بینی است که نتیجه منطقی آن جهان بینی پیروی از ایده ها و آرمانهای اجتماعی است . ایمان مذهبی پیوندی است دوستانه میان انسان و جهان ، و به عبارت دیگر نوعی هماهنگی است میان انسان و آرمانهای کلی جهان ، اما ایمان و آرمانهای غیر مذهبی نوعی بریدگی از جهان و ساختن جهانی خیالی برای خود است که به هیچ وجه از جهان بیرون حمایت نمی شود . ایمان مذهبی تنها یک سلسله تکالیف برای انسان علی رغم تمایلات طبیعی تعیین نمی کند ، بلکه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر می دهد ، عناصری علاوه بر عناصر محسوس ، در ساختمان جهان ارائه می دهد ، جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل می کند ایمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون می سازد . پس چون ضرورت دارد بشر ایده و آرمان و ایمانی داشته باشد ، و از طرفی ایمان مذهبی تنها ایمانی است که قادر است بشر را زیر نفوذ واقعی خود قرار دهد ، و از طرف دیگر انسان به حکم سرشت خویش در جستجوی چیزی است که آن را تقدیس و پرستش کند ، تنها راه این است که ایمان مذهبی را تقویت کنیم . قرآن کریم اولین کتابی است که اولا در کمال صراحت ، ایمان مذهبی را نوعی هماهنگی با دستگاه آفرینش خوانده است: ا فغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض ّ،آل عمران،83» آیا چیز دیگری جز دین خدا را جستجو می کنند و حال آنکه هر که در آسمانها و زمین است سر بر فرمان او است . و ثانیا ایمان مذهبی را جزء سرشت انسانها معرفی کرده است : « فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها،روم:30» ترجمه:حق گرایانه روی خود را به سوی دین کن ، همان که سرشت خدائی است که مردم را بر آن سرشته است . مرحوم مطهری در جای دیگر می فرماید: اینکه مادیون و ضد مذهبها می گویند دین تریاک جامعه است ، تخدیر است ، عامل رکود و توقف است ، توجیه گر مظالم و تبعیضات است ، نگهبان جهل است ، افیون توده هاست ، راست است اما درباره مذهب حاکم و مذهب شرک و مذهب تبعیض که سوار بر تاریخ بوده است . و دروغ است اما درباره مذهب راستین ، مذهب توحید ، مذهب محکومان و مستضعفان که همواره از صحنه زندگی و تاریخ بیرون رانده شده است .
از زمان خلقت حضرت آدم چند سال می گذرد؟
اطلاعاتی که از تحقیق مختصری در وب کسب کردم نشان می دهد که عمر آخرین نوع انسان که با خلقت حضرت آدم شروع شده است حدود 7 هزار سال است. این عدد با مقایسه عمر انبیاء و نگاهی به کتابهای تاریخ انبیاء منطقی به نظر می رسد. دقت کنید که اگرچه 124 هزار پیامبر داشته ایم، لیکن تنها 5 پیامبر صاحب شریعت بوده اند و دیگران پیامبران تبلیغی و ترویجی بوده اند. لذا ممکن است هزاران پیامبر همزمان زندگی کرده باشند.
نظر علامه طباطبایی:
صاحب تفسیر المیزان مرحوم علامه طباطبایی”ره” در این زمینه می فرمایند:
تاریخ یهود عمر نوع انسانی را بیش از هفت هزار سال نمی داند و این مطلب بی وجه هم نیست، و این همان عددی است که امروز آمار جهانی راجع به تعداد نفوس بشری نشان می دهند، و این موضوع تأکید می کند که عمر نوع انسان (حضرت آدم) همان است که گفته شد یعنی (هفتاد قرن)؛ و این موافق بعضی روایات معصومین(ع) هم هست.
اما در مورد نظر دانشمندان امروزی مبنی بر میلیونها سال عمر زندگی انسان:
ابوحمزة ثمالی می گوید :امام سجاد(ع) فرمود:
آیا گمان می کنی که خداوند مخلوقاتی غیر از شما را نیافریده است؟ آری سوگند به خدا، خداوند هزار هزار آدم، و هزار هزار عالم آفریده، به خدا سوگند تو آخرین نسل از این عالم می باشی.
از قرائن و نشانه ها استفاده می شود که آدم، پدربزرگ نسل فعلی، کاملترین انسانها بوده، و در نتیجه این نسل و این عالَم که ما در آن هستیم و تا قیامت امتداد دارد، نسبت به نسل ها و عالم های گذشته، برتری دارد، احتمال میرود زمانی نوع انسان در زمین پیدا شده و سپس رو به ازدیاد گذارده و زندگی کرده است و بعد منقرض شده و باز پیدا شده و منقرض شده و همین طور ادواری بر او گذشته است تا نسل موجود که آخرین دوره های او است.
بدون شک ورود اسلام به سرزمین پهناور ایران، تحول عمیق و گستردهای بر ابعاد گوناگون دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایرانیان داشته است، هر چند نمیتوان انکار کرد که جنگ اعراب مسلمان با دولت ساسانی و شکست امپراتوری ساسانی موجب شد که اسلام با سرعت بیشتری به همه مناطق ایران برسد و آرامآرام مردم زیادی با رها کردن دین زرتشتی به دین جدید بگروند و برای بسط و تعمیق آن فداکاریهای زیادی از خود نشان دهند.
اما این پرسش همواره مطرح شده است که آیا نفوذ دین اسلام در ایران، معلول پیروزی عربها و حاصل خونریزیها و خشونتهایی است که به آنها نسبت میدهند (و البته اساس درستی هم ندارد) و یا محصول فرآیندی تدریجی و عمدتاً فرهنگی است که بر بستر آماده جامعه ایرانی جاری شد و با گذر از فراز و نشیبهای بسیاری به اعماق لایههای ذهنی و شخصیتی ایرانیان نفوذ کرد، جریانهای فکری گوناگونی با انگیزههای مختلف و خاستگاههای متفاوتی کوشیدهاند تا این گونه القا کنند که اسلام ایرانیان، نتیجه قدرت شمشیر و خشونت اعراب است!
نظریهای که علاوه بر مباینت با قوانین و سنتهای اجتماعی، چیزی جز تحقیر و توهین به شعور و شخصیت ایرانیان نیست! به همین منظور با حجتالاسلام امیرعلی حسنلو مدیرگروه تاریخ و سیره مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات گفتوگو کردیم که مشروح آن در ادامه میآید:
*ابتدا به طور اجمالی به واکنش مردم ایران به حمله سپاه اسلام به کشورشان اشاره میکنید؟
-دلایل بسیاری بر این حقیقت تأکید دارد که نه تنها اعراب مسلمان در جریان فتح ایران، دست به کشتار و جنایت نزدند و آثار فرهنگی، دینی و ملی ایرانیان را از بین نبردند و اساساً جز با سپاه ساسانی وارد جنگ نشدند، بلکه مردم ایران، خود به سبب آشنایی با اسلام و بیزاری و نفرت از حکومت ساسانیان، به استقبال لشکر اسلام رفتند و دست کم، حکومت ساسانی را در برابر لشکر اسلام یاری نکردند، خدمات بینظیر مسلمانان در آموختن، آموزیدن، تألیف و تصنیف علوم و معارف اسلامی و نیز بسط و گسترش و تبلیغ ارزشهای اسلام نشان میدهد که ایرانیان با اختیار و از سرشوق و انگیزههای انسانی، اسلام را پذیرا شدند و به آن خدمت کردند، اسلام موجب شد ایرانیان از زیر بار ستمها و تبعیضهای ظالمانه پادشاهان ساسانی رها شده و استعدادهای نهفته علمی و معنوی آنان شکوفا شود، چنان که ایرانیان نیز با قدرشناسی از نعمت اسلام، آن را در بستر فرهنگ توحیدی و انسانی خود پروریده و به اوج شکوفایی رساندند، آنچه در برخی کتابها درباره حمله اعراب مسلمان و جنایتهای آنان به تصویر کشیده شده است، در اکثر موارد، دروغهای بیشرمانهای است که دشمنان اسلام و ایران آن را ساخته و تبلیغ کردهاند.
*خب! طبیعیتر این گونه به نظر میرسد که ایرانیان در برخورد اول به راحتی پذیرای اسلام نشدند؟
-فرهنگ هر جامعه، مجموعهاى از مؤلفههای عینى و ذهنى است که میراث نسلهاى متوالى و داراى عناصرى مانند علم و دین و... است، ابزارهاى مختلف آموزشى و تبلیغى در شکلگیرى و استمرار فرهنگ، نقش بازی میکنند،(1) انسان با ویژگىها و احساسات خاص و پیچیدهای مانند حس برترىطلبی، کمالجویى، آزادىخواهى، سلطهگریزى و اختیار در فرآیند فرهنگسازى نقش اول را ایفا میکند، اسلام و مسلمانی چیزی شبیه واکسن و یا جرعه آبی نیست که توسط یک فرد و در یک لحظه به حلقوم ایرانیان بریزند، هیچ کس نمیتواند ادعا کند که فلان شخص، اسلام را به ایران وارد کرد، بلکه مسلمانی ایرانیان امری فرهنگی و محصول قرنها تلاش و مجاهدت علمی و تبلیغی است؛ اتفاقاً حمله اعراب، این فرآیند را مقداری کند کرد و سبب شد ایرانیان قدری در برابر فرهنگ اسلامی مقاومت کنند، اما هنگامی که با آموزههای اسلام آشنا شدند، نه تنها دسته دسته به اسلام روی آوردند؛ بلکه خود مبلغ و ترویجگر آن شدند.
*آیا این دعوت از زمان خود پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله) شروع شد؟!
-مطالعه سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان میدهد که تمام اقدامات ایشان براى گسترش اسلام، چه در خود حجاز و چه نسبت به کشورهای دیگر (جز موارد جنگهای دفاعی)، فرهنگى بوده است،(2) پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بر اساس رسالت جهانىاش(3) به پادشاهان ایران، روم، حبشه و ... نامه نوشت و آنها را به اسلام دعوت کرد، این رفتار پیامبر به خوبی حاکی از اعتقاد ایشان به برنامه فرهنگی برای گسترش اسلام است(4)، این گونه بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در مدت کوتاهى توانست با انقلاب فرهنگى، در یک جامعه جاهلى،(5) افرادى را تربیت کند که در راه گسترش اسلام جانفشانى کنند و به مراتب عالى معنوى نایل شوند، پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مسلمین براى دفاع از کیان اسلام و نشر فرهنگ اسلامی به فراسوى جهان، مرزهاى جغرافیایى را در نوردیدند و زمینههاى گسترش اسلام در ایران و دیگر کشورها را فراهم کردند.
*چه عواملی در گسترش اسلام در ایران مؤثر بوده است؟
-عوامل گسترش اسلام و پایدارى و بالندگى آن پس از گشوده شدن دروازههاى ایران به روى اسلام را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
-شرایط اجتماعى، سیاسى و فرهنگى نامناسب ایران در دوره ساسانی سبب شد که مردم ایران به استقبال دین اسلام بروند و با اختیار خود مسلمان شوند، چنان که در بسیارى از شهرها، حاکمان بدون جنگ و درگیرى، به سبب عدم مقاومت مردم در مقابل سپاه اسلام، پرداخت جزیه را مىپذیرفتند و با سپاه اسلام صلح مىکردند.(6)
-تشریع قانون جزیه از طرف پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و استمرار آن و مختار بودن مردم در پذیرش دین یا پرداخت جزیه در تمام مناطق فتح شده اعمال مىشد.(7)
-تخریب نکردن آتشکدههاى مجوس در ایران، چنان که گزارش شده است، یکى از سرداران عرب فرمان داد تا به یک امام جماعت و مؤذن او تازیانه زدند، چون یکى از معابد زرتشتى را ویران کرده بودند و سنگهاى آن را در بناى مسجد به کار برده بودند، در قرن 10 میلادى، یعنى سه قرن پس از فتح ایران، آتشکدههاى زرتشتیان در عراق و فارس و کرمان و سیستان و خراسان و آذربایجان و در سراسر ایران برپا بود،(8) پیروان دین زرتشت به تدریج و به اختیار خود به دین اسلام گرویدند، وجود پیروان زرتشتى در ایران تا عصر حاضر و آزادى آنان در اجراى مراسم دینى، بهترین دلیل بر نبود اجبار و زور در پذیرش دین اسلام است.(9)
-مسلمان شدن بسیارى از ایرانیان، قبل از فتح ایران که در یمن و بحرین به سر میبردند، گفته شده پس از جنگ قادسیه، 4 هزار دیلمى با اختیار خود به دین اسلام گرویدند.(10)
-خدمات ایرانیان به اسلام، تولید و توسعه علوم اسلامى و تدوین هزاران کتاب در زمینه علوم به طورى که بزرگترین صاحبنظران در علوم مختلف اسلام از شیعه و سنى از میان ایرانیان برخاستهاند و ایرانیان با اندک فاصله پس از رسیدن اسلام به ایران، در زمینه علوم اسلامى اعم از سیره، تاریخ، فقه، حدیث، رجال، علوم قرآنى، علوم عقلى و فنى و تجربى، با نوآورىهاى شگفت، به تولید علم پرداختند و این شیوه فرهنگسازى را به کشورهاى غربى انتقال دادند و مؤثرترین قدمها را در تکامل علوم اسلامى برداشتند،(11) چنان که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) درباره ایرانیان مىفرماید: اگر علم به ستاره ثریا آویخته باشد، گروهى از فرزندان ایران به آن دست مىیابند.(12)
-در پایان دوره هخامنشى، اسکندر مقدونى سراسر ایران را به زور شمشیر فتح کرد و حکومت (سلوکیان) تأسیس شد و سالها بر سراسر ایران حکومت کردند، اما هرگز نتوانستند فرهنگ یونانى و غربى را بر ایرانیان تحمیل کنند، بلکه از فرهنگ و معمارى ایرانیان تأثیر پذیرفتند و ایرانیان هرگز دچار خودباختگى فرهنگى و بىهویتى نشدند و به ترویج این فرهنگها نیز نپرداختند،(13) پس از اسلام نیز مردم ایران شاهد تهاجم اقوام مختلف از ماوراءالنهر و مغولستان، با فرهنگهاى مختلف بودند، ولى هرگز دین «شمنى مغول» را ترویج ندادند، بلکه مهاجمان را مغلوب فرهنگ اسلامى خویش ساختند، در حالی که یقیناً شمشیر مغولان از شمشیر اعراب برندهتر و تیزتر و قتل و جنایت آنها در طول تاریخ ایران بىنظیر بوده است و اعراب مسلمان هرگز چنین جنایاتى را در ایران مرتکب نشدند.
*آیا واقعاً ایرانیان بدون زور شمشیر مسلمان شدند؟
-هرگز نمىتوان گسترش دین اسلام در ایران را به زور شمشیر دانست، بلکه باید آن را در علل زیر باید جستجو کرد:
1.غنى بودن محتواى دین اسلام و فرهنگ انساندوستانه و ضد تبعیض و عدالتمحور آنکه با فطرت انسان سازگار است،
2.پس از گشوده شدن مرزها، ارتباط مردم ایران با مسلمانان تنگاتنگ شد، این پیوند خود در ترویج دین اسلام مؤثر بود و ایرانیان از نزدیک شاهد جامعه مسلمانان بودند که با حکومت اشرافى و جامعه طبقاتى ساسانى متفاوت بود.(14)
3.اسراى جنگى ایرانى که به همراه خانواده و فرزندان به مدینه و شهرهاى دیگر منتقل شده و در کنار مسلمانان زندگى مىکردند، تحت تأثیر جامعه مسلمین مجذوب اسلام مىشدند.(15)
4.ایرانیانى که قرنها شاهد اشرافیگرى شاهان ساسانى و محرومیت طبقات دیگر جامعه از امکانات اولیه زندگى بودند، با مشاهده سادهزیستى خلفاى اسلامى، از جمله امیرمؤمنان(علیه السلام) و عاملان آنها در شهرهاى ایران که مثل پایینترین طبقات مردم زندگى مىکردند، به پذیرش آیین اسلام ترغیب شدند.(16)
5.حضور صحابه بزرگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در جنگها و فتوحات ایران و قبول مسئولیت فرماندارى در نواحى مختلف ایران نیز یکى از عواملى بود که در ترویج اسلام در ایران تأثیر بسزایى داشت؛ سلمان فارسى وقتى از طرف خلیفه دوم براى فرماندارى مداین اعزام شد، مردم منتظر بودند که با تشریفات خاصى وارد شهر شود، اما سلمان سوار بر درازگوشى برهنه براى اداره امور مردم وارد شهر شد و خدمات ارزندهاى به مردم ارائه داد، این خود از مهمترین عوامل ترویج اسلام در ایران بود.(17)
*خب! درباره گسترش اسلام در سایر کشورها هم توضیح میدهید؟
-گسترش اسلام و پایدارى آن در ایران و صدور آن از این کشور به سایر کشورهاى جهان که هیچ فتحى در آنها انجام نشده بود، علل دیگرى دارد، چون حکومت ظالمانه و مستبدانه بنى امیه و بنىعباس از عهده این مسئولیت سنگین بر نمىآمدند و عملکرد آنها به عنوان خلیفه در جامعه ایران، پاسخ و نتیجه مثبتى نداشت که در رشد و پایدارى اسلام تأثیرگذار باشد، بلکه برعکس، مردم ایران با دیدن رفتار تبعیضآمیز کارگزاران خلفا و حتى برخى خلفاى اولین، درباره آنها دچار تردید شدند و فرقههاى مختلفى پس از ورود اسلام به ایران به وجود آمد که ناشى از عملکرد منفى مدعیان دروغین جانشینى پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.(18)
عنایت و توجه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) و اهل بیت(علیه السلام) به ایرانیان و رفع تبعیض از موالى که در دوره خلفاى پیشین رواج داشت(19)، سبب مىشد که ایرانیان، روز به روز شیفته و شیداى اسلام راستین شوند؛ چنانکه گفته شده است: «....پدران ما تا اسلام را نمىشناختند در برابر آن جنگیدند و چون شناختند، در راه آن جنگیدند، این خود مایه سرافرازى است... یکى از بیچارگىهاى ایرانیان این است که تاریخ خود را نمىدانند»!(20)
به اعتبار همین اسلام راستین، بر مبنا و محوریت اهل بیت(علیه السلام) بود که پس از نهضت امام حسین(علیه السلام)، بسیارى از ایرانیان(21) در سپاه مختار براى انتقام حضور داشتند(22) و این اندیشه را به ایران و فراسوى منطقه مرکزى، همچون خراسان و طبرستان (مازندران) و... بسط دادند و بنىعباس با زیرکى از همین موج، سود جست و امویان را برانداخت، پس از حضور امام هشتم(علیه السلام) و سایر سادات از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خراسان، با عشق مردم ایران به خاندان نبوت، که چشمه جوشان اسلام ناب بودند، گسترش اسلام به اوج خود رسید و پیش از حضور امام هشتم(علیه السلام) که دوره اختناق امویان بود، ایران بهترین مأمن خاندان رسالت بود.
در دوره وقوع اختلاف و آشوب میان بنىامیه و بنىعباس که معاصر امام باقر و امام صادق(علیه السلام) بودند، رابطه ایرانیان با چشمههاى زلال دین و دانش برقرار بود و خردمندان و اندیشمندان ایرانى پیام اسلام را مىگرفتند و در ایران به ترویج و بسط آن مىپرداختند و با اندیشههاى انحرافى و اختلافانگیز تزریق شده از سوى دستگاه اموى و ... مبارزه، و از عقاید راستین اسلام پاسدارى مىکردند و با شبهاتی که از سوى دستگاه حکومت، براى نابودى اسلام بر اصول اعتقادات و کلام الهى وارد مىشد، برخورد علمى مىکردند و به آنها پاسخ مىدادند.(23)
*نتیجهگیری؟
-بنابراین یکی از مهمترین عوامل پایدارى و گسترش اسلام در ایران، عشق و علاقه مردم ایران به اهل بیت(علیه السلام) است، چون در مناطقى که توسط امویان و عباسیان فتح شده بود، پس از انقراض حکومت آنها اثرى از دین اسلام برجا نماند،(24) این خود بهترین دلیل بر ردّ نظریه «بسط و گسترش اسلام به زور شمشیر» است، چون هرگاه دین در قلوب مردم رسوخ کرد و جزئى از فرهنگ و زندگى آنان شد، هرگز رنگ نیستى و زوال نخواهد پذیرفت!
آیا شیعه را ایرانیان به تلافی شکست از اعراب و عمر ساخته اند یا دیگران... پس این مکتب اصالت نداشته و از اعراب و پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده است؟
برخی پنداشته اند که شیعه در آغاز اسلام و در عصر خلفا سابقه نداشته، و بعدها پدید آمده است، و گاه آن را به بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، یا زمان «آل بویه» و صفویه نسبت می دهند، ولی با نگاهی به تاریخ اسلام، و سیره پیامبر (صلی الله علیه وآله) و جوامع حدیثی شیعه و اهل سنت، به روشنی در می یابیم که واضع این اسم برای پیروان علی علیه السلام کسی جز صاحب شریعت و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده است؛ به عنوان نمونه، «ابن حجر هیتمی» ، با وجود موضع گیری شدید علیه شیعه ذیل آیات مربوط به فضیلت اهل بیت علیهم السلام، به موارد بسیاری اشاره می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله لفظ «شیعه» را درباره پیروان علی علیه السلام به کار برده است؛ از جمله، ذیل آیه «اولئک هم خیر البریة» می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نزول این آیه به علی علیه السلام فرمود: «مقصود از خیر البریة، تو و شیعه تو است که در قیامت وارد می شوید در حالی که از خداوند راضی، و خدا نیز از شما راضی است» (1).
وی در ذیل آیه «و انی لغفار لمن تاب و عمل صالحا ثم اهتدی». نیز می نویسد: که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «یا علی انک ستقدم علی الله و شیعتک راضین مرضیین» (2). «تو و شیعه تو بر خداوند وارد می شوند در حالی که خداوند از تو و شیعه ات راضی است و آنان نیز از خدا خشنودند».
«ابن اثیر» (3) و «ابن عباس» نیز همین نکته را آورده اند (4).
«سیوطی» در «الدر المنثور» و «ابن مغازلی» در ذیل همین آیه می گویند که پیامبر9 به علی علیه السلام فرمود:
«و الذی نفسی بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة...» (5) «به خدائی که جانم به دست او است (این علی علیه السلام) و شیعه اش پیروز و رستگار در روز قیامت می باشند».
و در روایتی دیگر، آمده است: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند علی و ذریه اش و شیعیان و دوستانش را می آمرزد و ملائکه برای او و شیعیانش استغفار می کنند. و نیز فرمود: من شفیع شیعیانش هستم» (6). هم چنین صاحب «خطط الشام» می نویسد: «جماعتی از بزرگان صحابه در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله معروف به موالات (و شیعه) علی بودند» (7). از این عده می توان: سلمان، ابوذر، مقداد، و عمار یاسر را نام برد. این گروه در زمان پیامبر(ص) ملقب به شیعه علی علیه السلام بودند. ابو سعید خدری نیز می گوید: «مسلمانان به پنج چیز: نماز، زکات، روزه، حج، و ولایت علی علیه السلام امر شدند، به چهار تا عمل و پنجمی را ترک کردند» (8). «ابان بن تغلب» به «ابوالعلاء» می گوید: «می دانی شیعه کیست؟» «شیعه کسی است که وقتی مردم در قول پیامبر صلی الله علیه و آله اختلاف کنند، قول علی علیه السلام را بگیرد و اگر در قول علی علیه السلام اختلاف کردند، قول جعفر بن محمد علیه السلام را اخذ نماید» (9).
مظلومیت شیعه در تاریخ
کشتار بی رحمانه شیعه و طرفداران علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام در عصر معاویه به قدری بود که می گویند صد هزار شیعه توسط او و عمال وی، از جمله «بسر بن ارطاة» ، «زیاد بن ابیه» و... کشته شدند. «سمرة بن جندب» پس از آن که مدتی کوتاه، جانشینی زیاد بن ابیه را در بصره به دست گرفت، در عرض شش ماه، هشت هزار نفر را کشت؛ وقتی زیاد برگشت، به او گفت: «از خدا نترسیدی که بی گناهی را کشته باشی؟» و او پاسخ داد: «اگر دو برابر این را نیز می کشتم، نمی ترسیدم!» (10) «ابوالسوار عدوی» می گوید: عوامل معاویه در یک صبحگاه 47 نفر از اقوام ما را، که همگی حافظ قرآن بودند، کشتند» (11).
علاوه بر این، زیاد پنجاه هزار خانوار از اهل بیت را، از کوفه به شرق ایران تبعید کرد (12) و به جای آنان قبایل طرفدار امویان را از جزیره (موصل و شام) به کوفه آورد و اسکان داد (13).
«یزید» ، علاوه بر کشتار بی رحمانه در کربلا، در واقعه حره نیز مال و جان و ناموس مردم مدینه را، بر سربازان خود حلال کرد؛ تا آن جا که امام چهارم علیه السلام می فرماید:
«در مدینه و مکه، بیست تن دوست (شیعه برای ما باقی نمانده بود) (14).
امام باقر علیه السلام می فرمایند:
«ذلت و خواری شیعه و بلای مهم و کشتار، پس از شهادت امام حسن علیه السلام و در زمان معاویه بود. در هر شهری شیعیان ما را می کشتند و دست و پای افراد را، حتی به گمان شیعه بودن آنان، قطع می کردند. هر کس به ما اظهار محبت می نمود، به زندان می رفت؛ اموالش را غارت، و خانه اش را خراب می کردند و این بلا و مصیبت ادامه داشت، تا آن که زمان ابن زیاد و قاتل امام حسین علیه السلام فرا رسید» (15).
سرانجام این ظلم ها، سبب قیام عباسیان و «ابومسلم» و «ابوسلمه خلال» شد که با شعار «الرضا من آل محمد» ، انجام می گرفت و به عامل مهمی در سقوط بنی امیه بدل گشت.
پس از سقوط بنی امیه، امید می رفت که بنی عباس، از عاقبت ظلم و ستم و جنایاتی که بنی امیه بر اهل بیت و شیعه روا داشته بود عبرت بگیرند و دست خود را به خون پاکان امت اسلامی و سادات و ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله و پیروانشان، آلوده نسازند، ولی چنان نشد و کشتار، غارت، تبعید، حبس و شکنجه پیروان اهل بیت علیهم السلام دوباره آغاز شد، و جنایات بنی عباس نسبت به شیعیان علی علیه السلام و سادات، روی بنی امیه را سفید کرد! !. شدت این جنایات به حدی بود که مردم می گفتند: ای کاش ظلم بنی امیه برگردد صد رحمت به کفن دزد اول! !.
یا لیت جور بنی مروان عاد لنا
و کان عدل بنی العباس فی النار
شیعه مظلوم و ستم دیده، همانند غریقی به هر وسیله ای، علیه جنایات حکام و خلفا، چنگ می زد و پیرامون هر پرچمی که بر ضد حکام و خلفا بلند می شد، گرد می آمد و دست هیچ حامی اهل بیت علیهم السلام و داعی پیروی از اولاد رسول صلی الله علیه و آله را پس نمی زد، مگر این که ماهیت انحرافی آن ان، کاملا روشن می شد (16).
این جنایات به قیام سادات علوی در گیلان و طبرستان منجر شد و قدرت «آل بویه، دیالمه و آل زیار» را در این سرزمین پدید آورد. و نیز گستره حکومت آنان را تا بغداد، و مرکز خلافت عباسی وسعت بخشید که قدرت خلافت بغداد عملا در دست آنان قرار گرفت؛ تا آن جا که در عمل، آنان بر خلفا حکومت می کردند و می توانستند آنها را بردارند، ولی به خلافت ظاهری آنان رضایت دادند تا بتوانند در مقابل کینه توزان و مخالفان از امیران، بهتر به اهداف خویش برسند (17).
این پیروزی ها فرصت خوبی برای شیعه بود، روز عاشورا، حتی در مرکز خلافت، تعطیل عمومی اعلام شد و مجالس عزای سالار شهیدان بر قرار گردید و روز غدیر نیز به عنوان روز نصب امامت و خلافت علی علیه السلام، در سراسر مملکت آنان عید رسمی و عمومی اعلام شد. تشیع دوباره جان گرفت و معارف آن احیا شد. تا آنجا که قرن چهارم هجری، به «قرن شکوفایی و رشد و رونق تشیع و علوم» شهرت یافت در این مدت علمای شیعه توانستند نظام معرفتی تشیع را تبیین و تنظیم کنند و آن را توسعه بخشند. در این عصر کتابهای زیادی تالیف شد، علمای بسیاری تربیت گردید. هم چنین کتاب خانه های بزرگی تاسیس شد که برخی تعداد چهار صد هزار جلد کتاب داشتند (18). به عنوان نمونه، کتب اربعه شیعه (من لا یحضره الفقیه، کافی، تهذیب، و استبصار)، در این دوره نوشته شد. «صدوق» ، «ابن بابویه» (متوفای 381ق) که حدود سیصد کتاب نوشته، در عصر دیالمه و در کنار «رکن الدولة» و «بهاءالدولة» می زیسته است.
«شیخ مفید» ، محمد بن نعمان عکبری» (333 - 413ق) به گفته شیخ طوسی (شاگرد وی) بیش از دویست جلد کتاب کوچک و بزرگ نوشته و 84 کتاب را ذکر کرده که نام 184 کتاب در رجال نجاشی ذکر شده است (19). شیخ ابو جعفر طوسی، سید مرتضی، سید رضی، ابن جنید، ابن ادریس و ابن قولویه فقیه و استاد مفید نیز از فقهای این دوره بوده اند.
طولی نکشید که امواج تهاجم فکری، فرهنگی و عقیدتی وحشیانه ای همراه با تعصب خشک و ضد شیعی، پدیدار گردید و به دنبال آن تعقیب، شکنجه، غارت و کشتار شیعیان توسط حنابله، سلاجقه و غزنویان، آغاز شد. غزنویان (367 - 587ق) از جمله مخالفان جدی افکار و فرهنگ شیعه بودند، و حکام سنی مذهب آنان، همه جا شیعه را مورد تهاجم و تکفیر قرار می دادند.
سلجوقیان (429 - 552ق) نیز شیعیان و اسماعیلیان را به شدت آزار و شکنجه کردند و شیعیان برای حفظ جان و مال و ناموس خویش، یا مخفی می شدند و یا خود را سنی معرفی می کردند. تا آن جا که یکی از دلایل قیام خونین و مسلحانه «حسن صباح اسماعیلی» در عصر سلاجقه، خصومت آنان با شیعه، به ویژه اسماعیلیان، و قتل عام اسماعیلیان نیشابور به دست «برکیاروق سلجوقی» (487 - 498ق) بود. حکومت صد و چند ساله شیعه امامیه «آل بویه» و «دیالمه» نیز در این دوره ساقط شد.
حکومت دویست ساله فاطمیان مصر که در اوج شکوفایی علمی و مذهبی بود، با ده ها تهمت کوبنده، به دست ایوبیان نابود شد. کتابخانه های عظیم آنان را به آتش کشیدند. کتابخانه عظیم سلطنتی جامع «الازهر» که دویست هزار جلد کتاب نفیس در علوم فقه، لغت، تاریخ و ادب و طب، کیمیا (شیمی) فلک و نجوم، ریاضیات، هندسه و هندسه فضایی داشت؛ و به قول «مقریزی» ، از جمله عجایب هفتگانه شمرده می شد (چون از نظر نوع کتاب و نفاست نظیر نداشت) به غارت رفت و در سال 448 توسط «صلاح الدین ایوبی» در آتش کینه و تعصب سوخت (20).
سربازان صلاح الدین تنها از جلد چرمی کتابهای نفیس، چکمه و کیف می ساختند و بقیه را در کوره ها می سوزاندند.
هم چنین تاریخ طبری به خط خودش که به «الحاکم» هدیه شده بود نیز، سوخت. کتابخانه اسلامیه هم در بغداد به آتش کشیده شد.
«ابن اثیر» در حوادث سال 416ق. ذیل ترجمه «شاپور بن اردشیر» ، از تقوا و زهدش سخن می گوید و می نویسد: در سال 381ق خانه ای برای علم وقف کرد و موقوفات زیادی داشت و بعد از هفتاد سال، در سال 450ق «طغرل» آن ها را سوزاند.
«یاقوت» در «معجم البلدان» کتابخانه ای را در کرخ بغداد نام می برد که کتاب های زیادی توسط وزیر «بهاءالدوله» برای آن وقف شده بود و در دنیا کتاب خانه ای از نظر کتاب بهتر از آن نبود، همه کتاب ها به خط ائمه معتبر بود و در آتش سوزی عهد «طغرل بیک» (اولین شاه سلجوقی) سوخت.
ابن کثیر در ترجمه شیخ طوسی در حوادث سال 460ق می نویسد: که کتابخانه شیخ را که در «کرخ» بود در سال 448ق سوزاندند (21).
عبدالمنعم خفاجی می نویسد: ایوبیان در همه چیز دخالت می کردند و تمام آثار شیعه را نابود ساختند (22).
ایوبیان با تکفیر شیعه، نظام خشک تسنن را جایگزین تمدن عظیم فاطمیان ساختند. بعدها ابن تیمیه و ابن جوزیه و در سالهای اخیر وهابیت و سپاه صحابه و طالبان از آن پدید آمدند.
کتابخانه عظیم «صاحب بن عباد» در ری به دستور «سلطان محمود غزنوی» و کتابخانه عظیم «عضدالدوله دیلمی» ، و دارالعلم بغداد (23) و کتابخانه بزرگ «شیخ طوسی» در محله کرخ بغداد در حمله سلجوقی سوخت. او بعد از انتقال به نجف اشرف، خانه اش را در نجف تبدیل به کتابخانه عظیمی کرد که خانه و کتابخانه اش نیز در آتش سوخت، که همگی از ستمی جانکاه و زخمی سیاه و تاریخی بر شیعه حکایت دارد (24).
چون می خواستند منابع تاریخی و حدیثی شیعه را نابود سازند، ولی همین علما دوباره به بازسازی آن پرداختند.
کشتار بی رحمانه شیعیان در عصر عباسی با نام های مختلف رافضه و... هم چنان ادامه داشت. حتی در شام سازمان فتوتی (در برابر شیعیان و سازمان فتوت آن) تاسیس شد که مراسم خاص داشت و در اجتماعات خویش به مناسبت ها لباس مخصوصی می پوشیدند (همانند کوکلوس کلان امریکا در کشتار سیاهان و فرقه برداران هم عقیده مسیحی (25) در کشتار مسلمانان در اسپانیا و اندلس) که شعار و مقصد اعضای آن کشتن رافضیان بود هر جا که یافت شوند (26) تا آنجا که خلیفه «الناصر لدین الله» ، «چنگیز» را تشویق به حمله به ایران کرد تا تشیع و ایران قدرتمند و پرآوازه خوارزمشاهیان را نابود سازد.
زندگینامه امام زمان، حضرت مهدی (ع)
نام: محمد بن الحسن
کنیه: ابوالقاسم
امام زمان حضرت مهدی (عج) هم نام و هم کنیه حضرت پیامبر اکرم(ص) است. در روایات آمده است که شایسته نیست آن حضرت را با نام و کنیه، اسم ببرند تا آن گاه که خداوند به ظهورش زمین را مزیّن و دولتش را ظاهر گرداند.
القاب امام زمان حضرت مهدی (عج):
مهدى، خاتم، منتظر، حجت، صاحب الامر، صاحب الزمان، قائم و خلف صالح.
شیعیان در دوران غیبت صغرى ایشان را «ناحیه مقدسه» لقب داده بودند. در برخى منابع بیش از 180 لقب براى امام زمان(ع) بیان شده است.
ولادت امام زمان حضرت مهدی (عج):
وی یگانه فرزند امام عسکری علیه السلام یازدهمین امام شیعیان است. امام زمان حضرت مهدی (عج) در سحرگاه نیمه شعبان 255 ق در سامرّا چشم به جهان گشود و پس از پنج سال زندگی تحت سرپرستی پدر، و مادر بزرگوارشان نرجس خاتون، در سال 260 ق به دنبال شهادت حضرت عسکری علیه السلام ـ همچون حضرت عیسی علیه السلام و حضرت یحیی علیه السلام که در سنین کودکی عهده دار نبوّت شده بودند ـ در پنج سالگی منصب امامت شیعیان را عهده دار شدند. آن بزرگوار پس از سپری شدن دوران غیبت با تشکیل حکومت عدل جهانی احکام الهی را در سرتاسر زمین حاکمیت خواهد بخشید.
آخرین امام شیعیان در پانزدهم ماه شعبان 255 ق، علی رغم مراقبت های ویژه مأموران حکومت عباسی، در خانه امام عسکری علیه السلام چشم به جهان گشودند. تولد مخفیانه آن حضرت بی شباهت به تولد حضرت موسی علیه السلام و حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام نیست. همان گونه که این دو پیامبر بزرگ الهی تحت شدیدترین تدابیر امنیتی فرعونیان و نمرودیان به اراده خداوند و به سلامت در کنار کاخ فرعون و نمرود متولّد شدند، حضرت مهدی(عج) نیز در حالی که جاسوسان و مأموران خلیفه عباسی تمام وقایع خانه امام یازدهم علیه السلام را زیر نظر داشتند، در کمال امنیت و بدون آن که دشمنان بویی ببرند، در سحرگاه روز جمعه نیمه شعبان قدم به جهان هستی گذاشتند.
سیمای امام زمان حضرت مهدی (عج)
پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام هر کدام در سخنان خود به اوصاف امام مهدی(عج) اشاره کرده اند. حضرت امام رضا علیه السلام در توصیف ویژگی های چهره و سجایای اخلاقی و ویژگی های برجسته آن حضرت می فرمایند: «قائم آل محمد(عج) هاله هایی از نور چهره زیبای او را احاطه کرده است رفتار معتدل و چهره شادابی دارد. از نظر ویژگی های جسمی شبیه ترین فرد به رسول خدا(ص) است. نشانه خاصّ او آن است که گرچه عمر بسیار طولانی دارد، ولی از سیمای جوانی برخوردار است؛ تا آن جا که هر بیننده ای او را چهل ساله یا کمتر تصور می کند. از دیگر نشانه های او آن است که تا زمان مرگ با وجود گذشت زمان بسیار طولانی هرگز نشان پیری در چهره او دیده نخواهد شد».
حجت خدا
روزی عثمان بن سعید بن عمری به همراه حدود چهل نفر از بزرگان شیعه به حضور امام عسکری علیه السلام رسیدند تا درباره جانشین آن حضرت سؤال کنند و در آینده از ایجاد اختلاف در مسئله امامت جلوگیری کنند. راوی می گوید: وقتی عثمان بن سعید به حضرت عسکری علیه السلام گفت: آمده ایم تا درباره مطلب مهمی که شما به آن آگاه ترید از شما سؤال کنیم، حضرت عسکری علیه السلام فرمودند: بنشین عثمان. پس از ساعتی امام علیه السلام فرمودند: آیا می خواهید بگویم به چه منظوری آمده اید؟ همه گفتند: ای فرزند رسول خدا، بفرمایید. آنگاه حضرت فرمودند: آمده اید تا درباره حجت خدا و امام پس از من بپرسید. همه گفتند: آری. در این لحظه ناگهان پسری که چهره درخشانی چون ماه داشت و از هر حیث به امام عسکری علیه السلام شبیه بود وارد شد. حضرت فرمودند: بعد از من پیشوای شما و جانشینم این فرزند من است. مواظب باشید پس از من در دین دچار آشفتگی نشوید...
دوران زندگی امام زمان حضرت مهدی (عج)
دوران زندگی امام زمان حضرت مهدی (عج) به چهار دوره تقسیم می شود:
1) از تولد تا غیبت امام زمان حضرت مهدی (عج):
امام زمان حضرت مهدی (عج) پس از تولد حدود پنج سال تحت سرپرستی پدر بزرگوارشان امام عسکری علیه السلام به صورت نیمه مخفی زندگی کردند. یکی از کارهای بسیار مهمی که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در این دوره انجام دادند این بود که امام زمان حضرت مهدی (عج) را به بزرگان شیعه معرفی کردند تا در آینده در مسئله امامت دچار اختلاف نشوند.
2) غیبت صغری امام زمان حضرت مهدی (عج):
پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در سال 260 ق دوره غیبت صغری آغاز شد و تا سال 329 ق ادامه پیدا کرد. در این دوره امام زمان حضرت مهدی (عج) از طریق چهار نائب به ادامه امور مردم می پرداختند.
3) دوره غیبت کبری امام زمان حضرت مهدی (عج):
این دوران از سال 329 ق شروع شد و تا زمانی که خداوند مصلحت بدانند ادامه خواهد داشت در این دوره پاسخ به پرسش ها و احکام مردم بر عهده نایبان عام آن حضرت است و حضرت نایب خاصی برای این دوره معرفی نکرده اند.
4) دوره حکومت امام زمان حضرت مهدی (عج):
پس از ظهور، امام زمان حضرت مهدی (عج) بر اساس احکام اسلام حکومت واحد جهانی تشکیل خواهند داد که در سایه آن سرتاسر عالم پر از عدل و داد خواهد شد.
صورت و سیرت امام زمان حضرت مهدی (عج)
چهره و شمایل حضرت مهدی ( ع ) را راویان حدیث شیعی و سنی چنین نوشته اند چهره اش گندمگون ، ابروانی هلالی و کشیده ، چشمانش سیاه و درشت و جذاب ، شانه اش پهن ، دندانهایش براق و گشاد ، بینی اش کشیده و زیبا، پیشانی اش بلند و تابنده . استخوان بندی اش استوار و صخره سان ، دستان و انگشتهایش درشت .گونه هایش کم گوشت و اندکی متمایل به زردی - که از بیداری شب عارض شده -بر گونه راستش خالی مشکین . عضلاتش پیچیده و محکم ، موی سرش بر لاله گوش ریخته ، اندامش متناسب و زیبا ، هیاتش خوش منظر و رباینده ، رخساره اش در هاله ای از شرم بزرگوارانه و شکوهمند غرق . قیافه اش از حشمت و شکوه رهبری سرشار .نگاهش دگرگون کننده ، خروشش دریاسان ، و فریادش همه گیر " .حضرت مهدی صاحب علم و حکمت بسیار است و دارنده ذخایر پیامبران است . وی نهمین امام است از نسل امام حسین ( ع ) اکنون از نظرها غایب است . ولی مطلق و خاتم اولیاء و وصی اوصیاء و قائد جهانی و انقلابی اکبر است . چون ظاهر شود ، به کعبه تکیه کند ، و پرچم پیامبر ( ص ) را در دست گیرد و دین خدا را زنده و احکام خدا را در سراسر گیتی جاری کند . و جهان را پر از عدل و داد و مهربانی کند .حضرت مهدی ( ع ) در برابر خداوند و جلال خداوند فروتن است . خدا و عظمت خدا در وجود او متجلی است و همه هستی او را فراگرفته است . مهدی ( ع ) عادل است و خجسته و پاکیزه . ذره ای از حق را فرو نگذارد . خداوند دین اسلام را به دست او عزیز گرداند . در حکومت او ، به احدی ناراحتی نرسد مگر آنجا که حد خدایی جاری گردد .مهدی ( ع ) حق هر حقداری را بگیرد و به او بدهد . حتی اگر حق کسی زیر دندان دیگری باشد ، از زیر دندان انسان بسیار متجاوز و غاصب بیرون کشد و به صاحب حق باز گرداند . به هنگام حکومت مهدی ( ع ) حکومت جباران و مستکبران ، و نفوذ سیاسی منافقان و خائنان ، نابود گردد . شهر مکه - قبله مسلمین - مرکز حکومت انقلابی مهدی شود . نخستین افراد قیام او ، در آن شهر گرد آیند و در آنجا به او بپیوندند ...برخی به او بگروند ، با دیگران جنگ کند ، و هیچ صاحب قدرتی و صاحب مرامی ، باقی نماند و دیگر هیچ سیاستی و حکومتی ، جز حکومت حقه و سیاست عادله قرآنی ، در جهان جریان نیابد . آری ، چون مهدی ( ع ) قیام کند زمینی نماند ، مگر آنکه در آنجا گلبانگ محمدی : اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله ، بلند گردد .در زمان حکومت مهدی ( ع ) به همه مردم ، حکمت و علم بیاموزند ، تا آنجا که زنان در خانه ها با کتاب خدا و سنت پیامبر ( ص ) قضاوت کنند . در آن روزگار ، قدرت عقلی توده ها تمرکز یابد . مهدی ( ع ) با تایید الهی ، خردهای مردمان را به کمال رساند و فرزانگی در همگان پدید آورد ... .مهدی ( ع ) فریاد رسی است که خداوند او را بفرستد تا به فریاد مردم عالم برسد .در روزگار او همگان به رفاه و آسایش و وفور نعمتی بیمانند دست یابند . حتی چهارپایان فراوان گردند و با دیگر جانوران ، خوش و آسوده باشند . زمین گیاهان بسیار رویاند آب نهرها فراوان شود ، گنجها و دفینه های زمین و دیگر معادن استخراج گردد . در زمان مهدی ( ع ) آتش فتنه ها و آشوبها بیفسرد ، رسم ستم و شبیخون و غارتگری برافتد و جنگها از میان برود .در جهان جای ویرانی نماند ، مگر آنکه مهدی ( ع ) آنجا را آباد سازد .در قضاوتها و احکام مهدی ( ع ) و در حکومت وی ، سر سوزنی ظلم و بیداد بر کسی نرود و رنجی بر دلی ننشیند .مهدی ، عدالت را ، همچنان که سرما و گرما وارد خانه ها شود ، وارد خانه های مردمان کند و دادگری او همه جا را بگیرد .
اصحاب و یاران امام زمان حضرت مهدی (عج):
1. عثمان بن سعید عمروى (متوفاى سال 265 ق.).
2. محمد بن عثمان عمروى (متوفاى سال 304ق.).
3. حسین بن روح نوبختى (متوفاى سال 326ق.).
4. على بن محمد سمرى (متوفاى سال 329ق.).
این چهار تن نماینده بلافصل امام زمان حضرت مهدی (عج) بودند که در ایام غیبت صغرى، پس از شهادت امام حسن عسکرى(ع)، از سال 260 تا 329، به مدت 70 سال به ترتیب، واسطه میان امام زمان حضرت مهدی (عج) وشیعیان ایشان بودند. این چهار نفر به «نوّاب اربعه» مشهورند. ولى در هنگام خروج آن حضرت، 313 نفر از یارانش به او پیوسته و نخستین هسته لشکریان امام زمان حضرت مهدی (عج) را تشکیل مىدهند. علاوه بر آنان، هزاران نفر در ایام غیبت آن حضرت به این مقام ارجمند نایل شدهاند که بر دیگران پنهان مانده است و پنهان خواهد ماند. همچنین افراد بسیارى در ایام غیبت به محضرش شرفیاب گشته و از عنایاتش بهرهمند شدهاند که در این جا به نام برخى از آنان اشاره مى گردد:
1. اسماعیل بن حسن هرقلى.
2. سید محمد بن عباس جبل عاملى.
3. سید عطوه علوى حسنى.
4. امیراسحاق استرآبادى.
5. ابوالحسین بن ابى بغل.
6. شریف عمر بن حمزه.
7. ابوراجح حمامى.
8. شیخ حر عاملى.
9. مقدس اردبیلى.
10. محمد تقى مجلسى.
11. میرزا محمد استرآبادى.
12. علامه بحر العلوم.
13. شیخ حسین آل رحیم.
14. ابوالقاسم بن ابى جلیس.
15. ابو عبداللَّه کندى.
16. ابو عبداللَّه جنیدى.
17. محمد بن محمد کلینى.
18. محمد بن ابراهیم بن مهزیار.
19. محمد بن اسحاق قمى.
20. محمد بن شاذان نیشابورى.
زمامداران معاصر امام زمان حضرت مهدی (عج) :
امام زمان حضرت مهدی (عج) از زمان تولد (سال 255 هجرى) تا زمان ظهور و تشکیل حکومت جهانى، با تمام حاکمان و زمامداران کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى، معاصر بوده و خواهد بود؛ اما خلفاى عباسى که در ایام غیبت صغراى آن حضرت بر مسلمانان حکومت راندند، عبارتند از:
1. مهتدى عباسى (255 - 256ق.).
2. معتمد عباسى (256 - 279ق.).
3. معتضد عباسى (279 - 289ق.).
4. مکتفى عباسى (289 - 295ق.).
5. مقتدر عباسى (295 - 320ق.).
6. قاهر عباسى (320 - 322ق.).
7. راضى عباسى (322 - 329ق.).
8. متقى عباسى (329 - 333ق.).
هنگامى که امام زمان حضرت مهدی (عج) ظهور کند و قیام آزادى بخش وى فراگیر شود، برخى از سلاطین و حاکمان کشورها در برابر او تواضع نموده و سر تسلیم فرود مىآورند و برخى دیگر با آن حضرت، به مقابله و منازعه بر مىخیزند و پس از درگیرى، متحمل شکست و اضمحلال خواهند شد و حکومت آن حضرت، از شرق تا غرب کره زمین را فرا خواهد گرفت. در این باره، روایات فراوانى از معصومین(ع)نقل شده است که براى نمونه، حدیثى را از امام محمد باقر(ع) بیان مىکنیم:
عَن أبی جعفر(ع) قال: القائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بالرُّعبِ، مُؤیّدٌ بالنَّصر، تُطوى له الأرضُ وَتظهَرُ لَهُ الکنوزُ ویبلغُ سُلطانه المشرقَ والمغرِبَ ویُظِهرُ اللَّهُ دینهُ على الدّینِ کُلّه ولو کَرِهَ المُشرکون فلا یَبقى على وجهِ الأرضِ خرابٌ إلّا عمّر وینزلُ روحُاللَّهِ عیسى بن مریم فیُصلّی خلفه.(1)
قیام کننده از ما منصور به رعب و مؤیّد به نصر است. زمین از براى او در نوردیده شود و گنجهاى پنهان را براى او آشکار کند. سلطنت و حکومت او شرق و غرب را فرا خواهد گرفت و خداوند منان، به دست او دین خود را بر همه دینها غالب گرداند، اگر چه مشرکان را خوش نیاید. در روى زمین هیچ خرابى باقى نماند، مگر این که آبادش کند و روح اللَّه، عیسى بن مریم از آسمان نازل شده و بر او اقتدا کند و پشت سرش نماز بخواند.
.: Weblog Themes By Pichak :.